باز کسی آمد و پس از سالها
مرا ملکه ای کرد که بر هفت دریا ،هفت کوه و هفت شهر پادشاهی می کند.
همیشه نوشتن و خوندن این جملات برام خنده دار بود و وقتی دیگران و تو این موقعیت می دیدم بهشون پوزخند میزدم .
اما حالا...
خودم دچارش شدم .
این شروع برام قشنگترین و در عین حال دردناک ترین اتفاقه .
انقدر انرژی دارم تو قلبم که میتونم یه کوه و جابجا کنم .
قلبم تازه داره نفس می کشه
اما دردناکه اگه تهش قشنگ نباشه.
ما که معلوم نیست تا کی زنده ایم و رو پاییم. بذار یکم زندگی کنم فکر لعنتی ...بعد از ۳۲ سال این کمترین حقه . این حق و باطلش نکن.
حتی اگه بگی دروغه میخوام گوشهامو بگیرم و صدای در زدنت و تو مغزم نشنوم.
میدونی که نمی تونی از پس قلبم بربیای . فعلا اون زورش از تو بیشتره .
بذار یکم تو حال خودم باشم . این روزا بالاخره میگذره. بذار یکم خوشمزه بگذره...