بعد از رفتن او درختان ولیعصر جانی ندارند که…
بعد از رفتن او موج های خزر نای رقص به سوی ساحل را ندارند که…
بعد از رفتن او گل نمیخندد و پژمرده و بی حال است و غنچه گل نمیدهد که…
بعد از رفتن او پروانه از پیله بیرون نمی آید ، آخر امیدی ندارد که…
بعد از رفتن او دیگر هیچ رنگی نبود و همه چیز سیاه و سفید شده بود دیگر…
بعد از رفتن او قهوه ام طعم همیشگی را نداشت و زهرمار شده بود…
بعد از رفتن او ستاره هرگز چشمک نزد و ماه را هم کسی ندید…
بعد از رفتن او دیگر خورشید از پشت کوه بیرون نیامد و و زانوی غم بغل کرده بود…
رفتن او فقط مرا نشکست بلکه تمام طبیعت را نابود کرد… :)