ویرگول
ورودثبت نام
خودنویس
خودنویسچیزهایی که همه تجربه می‌کنیم ولی کسی راجع بهشون نمیگه. با چاشنی روانشناسی! ایمیل: khodnevis9583@gmail.com
خودنویس
خودنویس
خواندن ۵ دقیقه·۸ ماه پیش

نگرانی و اضطراب : مهم ترین بخش عشق!

قبل اون تو ذهنم جاه‌طلبی یه ویژگی جذاب بود . وقتی تو زندگیم اومد، فهمیدم ما یه اشتراک مهم داریم: ویژگی ای که برای من جذاب بود!

برای اولین بار تو زندگیم اومدم وایسادم کنار یکی که برای هفته به هفته ی زندگیش برنامه داره و برای سال به سال زندگیش هدف؛ سر قدم برداشتن برای اون اهداف و برنامه ها هم با کسی شوخی نداره. دارم در مورد آدمی باهاتون حرف میزنم که از من سال های متعددی بزرگ‌تره و با این وجود… من یه چیزی رو دارم بهش بدم که کس دیگه ای نتونسته ! : حمایت و مراقبت در عین مانع نشدن برای مدام و افراطی کار کردنش.

اوایل که باهاش تازه ارتباطم شروع شده بود ، همه‌ش استرس داشتم. استرس اینکه بهم نزدیک میشه یا نه، استرس اینکه میبینمش یا نه، استرس اینکه براش یه دختر معمولی ام یا نه ! وقتی جفتمون اختلاف سنی مون رو فهمیدیم ، یه استرس جدید بهم اضافه شد: با توجه به سنم من رو جدی میگیره یا نه! اصلا من با اندک سال فراتر از ۱۰ سال اختلاف سنی میتونم بهش بگم فلان کار درسته یا غلطه ؟ یا نه؟!

نمیدونم بعدش دقیقا کی و کجا بود که دیدم دلم واسه این آدم رفته که هیچ… وقتی میدونم تو موقعیت سختیه عین مرغ پرکنده میشم. تعهد به زیاد کار کردن آدم رو تو موقعیت های سخت قرار میده دیگه! شما اینجوری حساب کنین که این آدم پرتلاش داره روزی بالای ۱۴ ساعت کار میکنه …

اصلا نمیدونم دقیقا کجای ارتباطمون به این رسیدم که دارم خودم رو تیکه تیکه میکنم که بیشتر استراحت کنه! اصلا کجای این ارتباط به این نتیجه رسیدم که به من ربطی داره؟! من اصلا فکر نکردم. من فقط جلوش وایسادم. جلوش مقابل خودش وایسادم. گفتم: هیچ کی اندازه ی من درک نمیکنه واسه یه هدف هر روز جنگیدن یعنی چی ولی امروز رو کوتاه بیا. امروز رو زودتر برو خونه.

نگرانی اول: شخص خودش !

من نگرانش بودم. من داشتم بال بال میزدم. نگران اینکه هر بار با همین چشمای خسته رانندگی میکنه، نگران اینکه با این فشار کاری بازم هر روز اینجاست، نگران اینکه من که نصف این آدم کار می‌کنم، وضعم اینه!

اون زودتر نرفت خونه! شاید من زیادی خودم رو دست بالا گرفته بودم که فکر میکردم بتونم قانعش کنم که زودتر بره ولی اون یه چیزی رو در من دید که تا قبلش من به چشمم نیومده بود ! : اهمیت دادن.

بهم گفت : خودنویس! من زودتر نمیرم ولی مرسی که اهمیت میدی. خیلی قشنگه کسی اهمیت بده!

این آدم سخت کوش حدود ۷-۸ سالی دور از وطن بوده . ۷-۸ سال دور از وطن و دور از هم‌وطن و دور از خانواده. این آدم قدر یه چیزی رو خوب میدونست : کسی که حواسش هست و کسی که اهمیت میده!

وقتی داشتم باهاش حرف میزدم گفت : مرسی که نگرانمی . مرسی که اهمیت میدی.

چند ثانیه سکوت کردم و گفتم : تو یه بخش قابل توجهیش رو نمیبینی ! باور کن !

نگرانی دوم: خودم

وقتی با خودم تنها میشم، وقتی بعد یه روز پر کار و خسته فرصت می‌کنم چشمام رو ببندم و ببینم فردا رو قراره چیکار کنم، پر از استرس میشم. استرس اینکه وقتی این آدم رو از دست بدم چیکار کنم . استرس اینکه آیا قلب من تحمل یه شکست عشقی دیگه رو داره یا نه. استرس اینکه اگر من توی ۲ هفته حسم نسبت به این آدم اینجوریه یه ماه دیگه قراره چجوری باشم.

نگرانی سوم: نفر سوم

من کی تبدیل شدم به یه آدم شکاک ؟! واقعا میگم …

امروز اینجوری بودم که : وا ! خودنویس تو کی اینجوری شدی ؟؟؟

میدونم ترس از خیانت ترس جدیدی نیست. میدونم در موردش با هم قبلا حرف زدیم اما توی یه سطح جدیدی دارم تجربه ش می‌کنم. نمی‌دونم دلیلش تجربه های قبلمه یا واقعا یه سری چیزها این وسط درست نیست یا دقیقا چی… ولی فکرش آزاردهنده ست.

محترم ۲ تا اسم داره. یه اسم شناسنامه ای داره که ما همون محترم میگیم تو ویرگول ! یه اسم غیر شناسنامه ای داره که دوستاش و یه سری دیگه آدم ها صداش میکنن. من تو محل کار ندیده بودم کسی به اسم غیر شناسنامه ایش صداش کنه.

دیشب آخر وقت بود و خیلی شلوغ بود. یکی از همکارا (یه دختره ست که سنش به محترم نزدیکتر از منه) برگشت گفت : اینجور مواقع جای فلانی (اسم غیر شناسنامه ای محترم) خیلی خالیه.

گفتم آهان…کی؟!

گفت : فلانی دیگه. محترم. محترم ۲ تا اسم داره. همیشه اینجور مواقع باهام شوخی میکنه.

با خودم فکر کردم: دیگه کی میدونه اسم غیر شناسنامه ایش کیه؟

وقتی تو راه خونه بودم محترم بهم زنگ زد. از روزم

پرسید و منم با خونسردی تمام براش تعریف کردم دختره چی گفت . به هر حال محترم ۱ ساله فقط شیفت آخر اونجاست ! اینو میدونم و البته محترم هم همینو بهم گفت . ولی مسئله ی من اسم بود! به محترم گفتم : دیگه کیا میدونن اسمت فلانیه ؟ گفت : تقریبا همه ولی مدیرها به اسم همون محترم صدام میکنن .

خوره ی شک وجودم رو میخورد. ما یه توافق مطمئن کردیم که تو محیط کار بقیه ندونن ما در ارتباطیم (بهترین ایده ی ممکن!) اما اگه همینو به اونم گفته باشه چی؟

اگه اینو یه دوست برام تعریف می‌کرد قطعا با خودم فکر میکردم دوستم حساس شده! شاید منم حساس شدم. نمی‌دونم …

شاید کلا میشه عاشق بود و نگران نبود ! ولی من فکر کنم جزوش نیستم …

عشقرابطهشکست عشقیترسرابطه عاطفی
۹
۲
خودنویس
خودنویس
چیزهایی که همه تجربه می‌کنیم ولی کسی راجع بهشون نمیگه. با چاشنی روانشناسی! ایمیل: khodnevis9583@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید