ویرگول
ورودثبت نام
ʀᴀᴢᴇɢʜɪ
ʀᴀᴢᴇɢʜɪرازقی‌ام! سردسته‌ی شب‌زده‌ها، مغرور و کمی پرپر...
ʀᴀᴢᴇɢʜɪ
ʀᴀᴢᴇɢʜɪ
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

سراسیمه

اتاقم عطر مدیترانه می‌داد. قطره‌قطره قرض می‌کردم، تمنای جنونش را. عیان بود، آنچه می‌دیدم. حرکت به سوی فنا، نفس عمیق، سوختن و باز هم سوختن. چهار، سه، دو، یک... پریدم.

مختوم توام؛ چون پروانه‌ی آغشته به خون
مختوم توام؛ چون پروانه‌ی آغشته به خون

ایام خوش‌خط‌وخال، دور نیست. معمای ازل، دور نیست.

تو مظنون و مضمون بودی. می‌نوشتم از تو، از شعر، از عشق. از تو.

روزهای روشن سفر کردند. ماندم من و این کنجِ تنهایی. هم‌سفر ایام جادویی، بی‌تو چه فردایی؟


هربار چرخه‌ای از نو شروع می‌شد؛ چرخه‌ای بیهوده از نابودی. پریدم. اجل زهر درونم را چشید و جانم نگرفت. او هم از زخمِ من می‌هراسید. رها بودم. مردن را به سخره می‌گرفتم. سوختن، مرگ جاویدان من بود. هنوز هم می‌سوزم. خیل عظیم سوگواران، اندک‌اندک جان سپردند. تنها سیه‌پوش مزارم، چنگ بر چنگ دلم، می‌رقصید. آن گرداب هایل سراسر مشکی، عطر مدیترانه‌ی اتاق را دزدید و بوی تعفن برخاست. روان است، رود خون از جای‌جای جسم من. روحم در این مسلخ، دربه‌در دنبال تن.

چون قصه‌ای سوخته که کسی نمی‌خواندش. مثل بیماری، مثل یاد آوردن خاطره‌ای زهرآلود. چشمان شور خود را می‌شویَم و علامت می‌کشم روی قلبم. آخر فراموش‌کارم. درس می‌گیرم از هر لحظه که دورم از تو. از صدای قدمی که در این خانه نبود. آشفته؟ نیستم. تنها باید کمی بیش‌تر می‌دویدم، لمس می‌کردم، باز می‌کردم زبانم را. و می‌گفتم. یقین داشتم منشأ آشوب تویی. شگفتا از این تب پرشور. ستاره‌ای که خاموش نشد. فانوس به دست، مرا دست خدا سپردی. آخر کدام آغوش، گرم‌تر از بالین من؟

رسوب سربی در من مانده. محراب، ناکوک است. مشغله دارم. این آینه‌‌های سیاه، چشمانم را نمی‌نوازند. تعلیق، حتی، نمی‌برازد ذهن معلقم را. می‌پرسند حالا که رفته، چه حالی داری؟ ابتدایش سوختن و دیوانگی. بعد هم پایان تلخ زندگی.

من جزای جسارتم را داده‌ام. این است رؤیای من.
من جزای جسارتم را داده‌ام. این است رؤیای من.

هنوز هم در خلوت شب، صدایی می‌پیچد از مبدأیی نامعلوم.

شاید زمزمه‌ی همان روحم باشد که هنوز در هوای اتاق می‌چرخد؛ در طلب جانی که نفس‌نفس می‌زند.

تاسیانم بی‌تو. گمراه و اَویر. میان خاکستر و عطر، منتظرت می‌مانم.


موسیقی: The Smell of Rain از آلبوم ریشه‌ها / اثر علیرضا افکاری

#سه_فصل_عشق / طول نوشته: ۳۰۹ کلمه.

رازقی، ۰۴/۰۷/۲۵

مردنمرگآغوشسه فصل عشق
۳۵
۳۱
ʀᴀᴢᴇɢʜɪ
ʀᴀᴢᴇɢʜɪ
رازقی‌ام! سردسته‌ی شب‌زده‌ها، مغرور و کمی پرپر...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید