کاش پاییز این بار زودتر برسد
آسمان نارنجی شود
اشکها زیر باران شسته شود
ناهِ تنهایی در بوی نارنگیها گم شود
بغضها با لقمههای مربای بِه فروخورده شوند
دانههای غم را سنجابها به خیال فراموشی چال کنند
خاکسترِ مرگ را باد با خود جارو کند
و از آن سنگفرشی سازد زیر پای خستهدلان
که صدای خشخشش خجل کند هنگامه شهر را
قلبهای فسردهمان ببازند به بیمهری آفتاب
تلخی کاممان شرم کند از طعم گَسِ خرمالوها
احوال پریشانمان کم بیاورد در برابر رقص برگها
کاش پاییز این بار زودتر برسد
شاید دلهای تنگ ما هم پابهپای انارها ترکیدند...
راضیه زارع به وقت شهریور یکهزاروچهارصد
پاییزنامه بعدی: