حتما همراه موسیقی نوش جان شود.
او دریا بود، دلربا بود، شاید مروارید بود، شاید هم... چه میدانم... فقط میدانم که او همه چیز بود. او غم ممتد ریههای من بود، او خطوط پیشانی من بود، او برگ بود، او نور بود، او غم بود و غم بود و غم. او سیگاری بود که تمام شدنی نبود. او شرابی گیرا بود، او حکایتی بود که پیر مغان وصفش میکرد:
گفتم شراب و خِرقه نه آیینِ مذهب است / گفت این عمل به مذهبِ پیرِ مغان کنند
و البته با تمام اینها چه بسیار کم بود...
کنار میخانه، بین آن صخره ها جام را دست به دست میچرخاندیم. آرام، آزاد، رها. نمیدانم چه جادویی بود ولی هرچه بود اکسیری بود برای گریستن... گریستن بر زلفش، رویش ، بویش، شراب کهنهی در دستش، آهوان سرگردان چشمهایش. و چه چیز آن میان افضل تر از گریستن بر گریستنش:
منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم / در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول
آری، مقصد همه بیچارگان همین کنج بود. میزی در آن میخانهی پیر، کنار پنجره، در تماشای آرامیدن دریا. و چه خوش فغانی بود صدای شجریان در آن کهنه سرای. به راستی که زندگی همین بود، من... غم... چای.... شجریان....
جز آستان توام در جهان پناهی نیست / سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم / که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم / کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر / بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم / که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن / که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن / که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دامِ راه میبینم / بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست
خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده / که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست
پ.ن: میدانم، متن خوبی نیست ولی دنبال دلیلی برای رساندن شجریان به گوش شما بودم :)
مهربانیتان را از سالگرد (11) ما دریغ نکنید :)