همراه موزیک نوش جان شود
غم طول و عرضی بی حد پیدا میکند وقتی از کوهی که نمی بینیم و جاذبه ای که نمی فهمیم سقوط می کنیم. سقوطی که صعود را فتح می کند وقتی به پایان بی حدش میرسد. من، تکه نانی که پس از سقوط ابعادم مثله شده حال غذای مورچه های جهان می شوم. به راستی که نان مقدس است و حال قداستش در حلقوم آن کوچیکاندام لکه دار میشود.
جای ما آنجا نیست، نه در شکم مورچهها. جای ما... جای ما... جای ما به راستی کجاست؟ شاید پس کوچه های شیراز، در آن میخانه که گرد غم روی تمام پیاله هایش نشسته. آنجایی که حافظ میان جمع لاابالی ها نشسته است و زل زده است به شراب و نان در دستش. مرور میکند مسیح را :
چون هنوز مشغول خوردن بودند، عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، بخورید؛ این است بدن من.» سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: «همهٔ شما از این بنوشید. این است خون من برای عهد [جدید] که بهخاطر بسیاری بهجهت آمرزش گناهان ریخته میشود.
جای ما کجاست؟ شاید در آن زندان جهل وقتی سقراط شوکران را خیره به عظمت انسان کرد. آن زمان که جام را خواست و گفت:
من در اینکه جام زهر را دیرتر بخورم نفعی نمیبینم. اگر اندکی دیرتر بخورم خودم را مسخره خواهم کرد؛ زیرا خود را به زندگی علاقهمند نشان خواهم داد و از آنچه در نظر من هیچ است، برای خود ذخیره خواهم ساخت.
جای ما کجاست؟ شاید آن زمان که علی (ع) شبانه در کوچههای شهر می گریست و محاسنش را چنگ میزد. آنجا که آن پهلوان جنگ حال ضعیف بود در برابر خالق جهانش. میگریست و بلند میگفت:
ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو آیا خود را به من عرضه می کنی؟ یا نسبت به من اشتیاق داری؟ هنوز هنگام آن نشده است که تو به دل من راه پیدا کنی هیهات برو غیر من را فریب بده من به تو حاجتی ندارم و تو را سه طلاقه کرده ام که در آن رجوع نیست پس عیش تو کوتاه است و قدر و منزلتت اندک و آرزوی تو پست است. آه از کمی توشه و طولانی بودن راه...
به راستی دهان لال میشود در برابر جاده ای که نیست، مقصدی که در وهم ساختیم و راهزنان بارِ هیچمان که تمام توشه ما از جهان بود. حق با او بود:
در هر طرف ز خیلِ حوادث کمینگهیست / زان رو عِنانگسسته دَوانَد سوارِ عمر
شاید قسمت ما همان بود که گفتم. من، تکه نانی که پس از سقوط ابعادم مثله شده حال غذای مورچه های جهان می شوم، بهتر آنکه تکه هایم بزرگتر باشد، شاید قداستم را لکه دار نکنند...
قسمتم بود بیدهان باشم
تكههای بزرگ نان باشم
نوش جان تمام مورچهها
میتوانند اگر برم دارند
رفرنس متن بالا و دلیل نوشتن هم، شعر بینظیر حسین صفا بود که این زیر می تونید نوش جان کنید.
دوستانی كه در شهادت ما
دست دارند، دست هم دارند؟
از كجا میتوان نتيجه گرفت
چه كسانی چهچيز كم دارند؟.
دخترانی كه سرمهای بودند
پشت روپوشهای خود مُردند
رنگهايی كه شكل هم هستند
سرنوشتی شبيه هم دارند
گفت با خود هزارپايی كه
با خودش میرود پيادهروی :
اين هزارانهزار مارْ چطور
پا ندارند و همقدم دارند؟
مُردي و دانهدانه فكر شدند
قارچهایی كه از تو روييدند
باز هم ذرهذره خواهی مرد
فكرهای قشنگ سم دارند
دردمندان علاج میخواهند
آه! پس اين مريضخانه كجاست؟
اين جنينها چگونه سقط كنند
مادری را كه در شكم دارند؟
دانشآموزهای بازيگوش
لای انگشتهايتان چه گذشت
كه هنوز از ميانتان جمعی
در گلوهای خود قلم دارند؟
عطر شمشادها چه بیاثر است
در مشامِ خمارخوابی ما
حيف در پاركها نمیپلكند
ساقيانی كه گَرد غم دارند
قسمتم بود بیدهان باشم
تكههای بزرگ نان باشم
نوش جان تمام مورچهها
میتوانند اگر برم دارند
هزینه جمع آوری شد.
دمتون هم گرم