ویرگول
ورودثبت نام
رُهــام
رُهــام
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

قلاشی

همراه موسیقی نوش جان شود.

گاه شرک آنچنان خدا میشود
که خداییش
مراتب خلقت را زیر و رو میکند

زیر و رو میکند ،
دروغ را، کبر را، حسد را
زیر و رو میکند ،
راست را، نیک را، آزادی را
زیر و رو میکند ،
نان را، آب را، داد را

چاره اما بی رنگی است
چاره آن ریتم موزون رقاصی است
چاره منتهی قلاشی است
چاره باده در میان مهمانی است

بینداز دلق را
بسوزان عقل را
بشکن آن بت را ،
سر ببر این شرک را

سر ببر ،
این زاغ روباه کار را
این یکتاپرست خواب را
این شرک تقوا نام را...

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را / بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را / بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود / توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند / تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را
از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم می‌شود / ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد / کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحب‌دلی / باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد / ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم‌اندام را
دلبندم آن پیمان‌گُسِل منظور چشم آرام دل / نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش / جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اَشکم می‌رود وز اَبرَم آتش می‌جهد / با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود / صوفی گران‌جانی بِبَر ساقی بیاور جام را

هزینه جمع آوری شد.
دمتون گرم

دلنوشتهجستارزندگیشعرکوتاه
مرا ببر به سکوتت، به رخوتت، به هبوطت / مرا شریک خودت کن، در آنچه سود ندارد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید