ما بین کلی توقع درست و غلط وول میخوریم !! غلط مثل اینکه آدمیزاد توقع داشته باشه درست از فردای روزی که با خودش عهدی بست و نیت کرد که از این به بعد فلان کار رو انجام بده و فلان کار رو نه ، به یک انسان دیگه تبدیل شده باشه و دگ از ایرادات قبل خبری نباشه !! درحالیکه درستش اینه که درک کنه تغییر یه فرآیندِ قدم به قدم و تدریجیه و باید یکم به خودش زمان بده ... غلط مثل این باگ بزرگ من که توقع داشته باشه کاری رو که با دیگران نمی کنه ، باهاش نکنن !! درحالیکه آدمهااصلا مثل هم رفتار و فکر نمیکنن و اتفاقااااً ممکنه کاری رو با من بکنن که به هیچ عنوان از من سر نمیزده ... توقع غلط مثل اینکه بخوای همه چی سرجاش باشه ، سردرگمی نکشی ، اتمسفر پیرامونت آلوده نشه و هر روز سرحال و پرانرژی باشی !! درحالیکه زندگی بی ثبات ما پکیجی از غم و شادی ، درد و لذت و روشنایی و ظلمت در کنار همه !! غلط مثل اینکه توقع داشته باشی تو همه چیز بهترین باشی !! درحالیکه هرکدوم از ما ، از هنر و استعدادی لبریز و از بعضی دگ بی بهره یا کم بهره ایم و این اصلا مشکلی نداره !! غلط مثل اینکه توقع داشته باشی آدمها به قشنگی تصاویری باشن که ازشون میسازی !! درحالیکه درستش اینه که بدونی تو غالب موارد حقیقت وجود آدمها بسیار دورتر از خیالبافی های ماست !! یا غلط مثل اینکه توقع داشته باشی تو کاری همونطور عمل کنی که اونی که سالهاست باهاش سروکار داره ، عمل میکنه !! درحالیکه مقایسه و مسابقه بین اونی که تو نقطه ی صفره با اونی که ۱۰ کیلومتر جلوتره ، از بیخ باطله ... . . . خلاصه که ما بین اینها وول میخوریم و هرچقدر که تنمون بیشتر به تن غلطاش بخوره ، درد بیشتری میکشیم !! کم طاقت تر میشیم !! و زندگی شیرینمون به بی مزگی و گاهی بدمزگی کشیده میشه ...