■ تاریکی بد است، ترس و وحشت میآورد، خواه تخیلات کودکانه برای اشباح پنهان شده پشت درهای نیمه باز در ساعات نیمه شب باشد خواه تاریکی پشت سیمای انسانی باشد، به راستی که چه هراسی دارد ظلمت روح!
■ با اینحال تاریکی به وجود کم جان نور شرف دارد، دست کم قطعیتی در آن است، تکلیف آدمی را با خودش مشخص میکند، تاریکی مرگ است، مرگ نور، میگوید نوری نیست و با چشم چیزی را نمیتوان دید، مسیر را برایت مشخص میکند، اما نور باشد و کم باشد ...
■ وقتی روشنایی اندک باشد همه چیز مبهم است، تصویری که لحظهای قبل عادی بود ترسناک جلوه میکند و لحظهای بعد ناپدید میشود، انگار در جهان شایدها به سر ببریم.
■ در نیمه روشن آدمها ترسناک دیده میشوند، نه به صراحت نور و نه به عدم تاریکی، چشمها در گودال و خطوط صورت عمیق، به نحوی که کودک پیر به نظر میرسد و مهربان خشمگین.
■ در این روزهای تابستانی که برق و به کل انرژی مدام در رفت و آمد است، ما با چراغ قوههای ضعیف و شمعهای سالخورده سروکار داریم، با کمنوری و در آینهها و شیشهها و چیزهایی که امکان بازتاب ما و نور را دارند، تصاویری میبینیم که بیشباهت به دیدن یک کابوس، همانقدر مبهم، از پشت شیشه کثیف و غبار گرفته یک آکواریوم متروک نیست.
■ انتظار بازگشت نور کافی به همان اندازه است که منتظر خاموش شدن همین نور اندک و تاریکی مطلق هستیم چرا که این وضعیت بلاتکلیفی آدم را خسته و کلافه میکند، همانطور که گفتم تاریکی شرف دارد به کمنوری.
○ عکس و متن از سیدامیرعلی خطیبی
پینوشت:
مدتی بود که در ویرگول جز داستان دنبالهدار و یادداشتهای سینمایی و گهگاه چند داستانک مستقل، چیزی شبیه به این متن ننوشته بودم، چیزی در مایههای جستاری مختصر، یادداشتی شخصی، دلنوشتهای هوسانه یا دیگر عناوین. از بازگشت و قلم زدن در این وادی خرسندم.
