سبیوگه
سبیوگه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

نامه ای به اعظم/ اپیزود یک



اصلا اخر چه فایده دارد نوشتن ؟ میدانی اعظم جان ، از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان گاهی انقدر حس تق و تق دکمه های کیبور خوب و لذت بخش است که دلم میخواهد تا لحظه ی آخر عمرم در حال نوشتن باشم. انقدر دنیای داستان ها خوب و تسلی بخش است که دلم میخواهد تا آخرین نفس بتوانم برای آدم هایی که در داستان ها و رمان ها به دنبال تسکین اند ، داستان بسازم و رمان بنویسم .
اما تو که میدانی اعظم جان. از خواستن تا توانستن و انجام دادن دنیا دنیا فاصله است . هر خواستنی بلافاصله شدن نمی شود. که این هم به نوبه ی خودش غم انگیز است.

راستی عزیزم.
برای صرف چای به خانه ی ما نمی آیی ؟ نمیدانم که سنگ صبور ها چای میخورند یا نه. اولین باری که چیزی در باره ی سنگ صبور خواندم خیلی کوچک بودم. در یک داستان افسانه ای ایرانی، دختری که دوستش به او خیانت کرده بود چند سنگ سیاه داشت که اسمشان سنگ صبور بود و شب ها برای آن سنگ های صبور حرف میزد و از درد دلش میگفت. خیلی بچه بودم که این داستان را خواندم، آن موقع ها فکر کردم پس من هم هر وقت اوضاع برایم تنگ شد حتما کنار رودخانه و دشت می روم و میگردم برای خودم سنگ صبوری پیدا میکنم تا حرف هایم را برایش بزنم. بعد تورا پیدا کردم عزیزِ من .

حالا بگو ببینم چای میخوری ؟ اصلا چای دوست داری ؟ اصلا نمیتوانم متصور شوم که چای ننوشی. مگر میشود ؟ مگر میشود کسی ، غم های جهان را بشنود و سنگ صبور باشد ولی تمام این صبوری ها را بدون خوردن چای تاب بیاورد و دم نزند ؟ میدانی اعظم جان.. چای غم روی دوشت را کم میکند. گرچه شاید بارش را کم نکند یا سنگینی اش را.. اما حتما غلظتش را کم می کند و رقیق تر میشود.
اصلا چای رفیق روز های سخت است. این را بدان که در کتم نمی رود اهل چای خوردن نباشی. پس برای صرف چای به خانه ی ما بیا. منتظرت هستم. آن وقت فرصت بیشتری دارم تا برایت از درد هایم بگویم. آن وقت دلم هم نمی سوزد که داری زیر بار غم های کوچک و بزرگ من آب میشوی و چای نداری که نجات بخش و لحظه ای آسودگی روحت باشد.

منتظرت هستم.

پ.ن : ناگهان یک روز. اعظم را برگزیدم تا سنگ صبورم باشد.

چایسنگ صبورروزمره
یک "احتمالا در آینده" نویسنده ای که خسته است و گاهی مینویسد و گاهی خیر. اما همیشه میخواند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید