این روز ها خورشید آن چنان می تابد که گویی ارث پدرش را از ما طلب دارد.و ما آن چنان می سوزیم که طلبکار می شویم.
آسمان با خودش روراست نیست، ابر هست ولی باران نیست، خورشید هست ولی هوا طوفانی است، هوا تیره است ولی گرم است.
این روز ها یعنی همین خرداد ماه، آفتاب سوزان مرداد و تیر بر سر و صورتم می تابد. آسمان امروز بارانی است. صبح اما آن چنان گرم بود که من خود را در صحرای لوت میدیدم. میدانی هوا گرم بود ولی ابری،
امروز اما بارانی است.یعنی همین ساعت که هنوز یک ربع مانده به شش.
ابرها می بارند،آن چنان رعد و برق میزند که ستون های زمین سست میشود، انگار پاییز است، همان روز های آذرماه که گذشت، روز هایی که نفهمیدم چطور گذشت.! اصلا به یاد نمی آورم آذر چه بود و چه شد، میدانم سرگرم بودم.
به یاد روز های آذر، به یاد دی ماه و اسفندی که انتظار کشیدم برای فرودین و اردیبهشت،سوگند به اشک های خالص ابر، که دیر است. زمان گذشت، ثانیه ها فوت شد اما نتوانستم برایشان مراسم تشییع بگیریم، دلتنگم برای اردیبهشت ، برای باران های بی موقع مرداد،کِی تمام میشود این رویا؟
از صاد؛