Sadegh Taghavi
Sadegh Taghavi
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

تهی بودن یا نبودن مسئله این است


من نه نویسنده ام و نه مولف این سری از نوشته هایم صرفا شب نوشت هایم است که خالصا و کاملا از طراوشات ذهنی ام صادر می شود.

این روزها بیش از هر وقت دیگر فکر می کنم هیچ هستم، این هیچ به معنای این است که احساس تهی بودن و خالی شدن دارم.

در فرهنگ لغت دهخدا نوشته بود "در این صندوق جز جامه هیچ نبود.

چند روز پیش هم یکی از دوستان خبر داد که کتابی با نام هنر به هیچ شمردن منتشر شده است :)) که خب نام اصلی این کتاب را سعی می کنیم فاکتور بگیریم که مارک منسون که این روزها یکی از پرچم داران وبلاگ نویسی است این کتاب را اخیرا نوشته.

اما همه این ها می گویم یا روده درازی می کنم که به کجا برسم؟ راستش را بخواهید مقصد اینجاست : "هیچ جا"

حالا حقیقتا این هیچ جا کجاست؟

یکی از مبهم ترین سوالات دنیا را فکر کنم الان پرسیدم.

جواب همینجاست : "هیچ جا"

یعنی هر وقت به این سوال فکر کردم به معنای واقعی کلمه به هیچی نرسیدم، نرسیدم چون واقعا جوابی برای این سوال نبوده.

انگار همه چیزم را از دست داده ام یا انگار تمام دارایی هایم را مصادره کرده اند و من مانده ام و یک قواره لباس های تنم، که اگر آن را هم از من نگیرند، گرچه عریان شدن خود یعنی رسیدن به مقصد که همان "هیچ جا" است، دقت کردین در جملات خودم بارها و بارها از این لغت استفاده کرده ام ، این یعنی این کلمه انگار بخش کلیدی از ذهن و زندگی ام گشته است.

حس عریان شدن، خالی گشتن ، تهی گشتن.

چه سری در این کلمه است که تمام شعارا و فلاسفه از آن یاد کرده اند، شما را ارجاع می دهم به گوگل و فقط سرچ این عبارت " هیچ از منظر شعرای ایرانی" که بسیار اشعار و تفسیر ها در این باره است و من وارد آن نمی شوم.

اما آیا انتها مسیر این زندگی واقعا هیچ است و تهی؟! تمام این تلاش های شبانه روزی امان، تمام این بالا و پایین جستن ها تمام این تکاپو داشتن ها برای هیچ است؟ اگر برای هیچ است پس چرا زندگی ؟! چرا حیات؟

شاید این شب نوشت ها را اگر حال و حوصله ای باشد منسجم کنم فقط برای رسیدن به همین جواب؛ هیچ کجاست؟ به قول برادر کوچکترم دنبال پای مار می گردم :))

نمی خواهم از این نظر به موضوع نگاه کنم که دنیای ما خالی و تهی است، اتفاقا همین هیچی و پوچی برای من سرشار از معناست؛ ما انسان ها زمانی که عمیقا این عبارت که نه ،این جهان ناشناخته را کشف می کنیم متوجه این می شویم که برای رسیدن به همه چیز باید به هیچ چیز رسید.

زمانی که همه عالم را میخواهی باید توانایی از دست دادن تمام عالم را در لحظه ای داشته باشی.

سخت است که حرص مال دنیا را نخوری! سخت تر اینکه دل بکنی و توشه راه را زمین بگذاری و عریان به مسیرت ادامه دهی! خالی از همه، بدون هیچ وابستگی و دلبستگی ؛چون وقتی آماده می شوی برای رسیدن به این مسیر ،باید خالی باشی خالی از هر نوع ماده ای که تو را وابسته به امیال این دنیای تهی و فانی می کند. دنیایی که ابتدا تا انتهایش در برابر عمر کیهان فقط و فقط 13 ثانیه است! درست خواندی سیزده ثانیه در برابر 16.000.000.000 سال .

این شب نوشت را با این عکس و عبارت به پایان می رسانم تا شاید در شب نوشتی دیگر به ایستگاه جدیدی از این مسیر رسیدم و از آن برایتان گفتم.

وابسته به یک دَمیم و آن هیــــــــــــــچ است.
وابسته به یک دَمیم و آن هیــــــــــــــچ است.


هیچپوچ گراییزندگیفلسفهمولوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید