وقتی خستهای ، وقتی از همه چیز بریدی و یکجا نشستی و به گند هایی که زدی یا به درد هایت فکر میکنی، ذهنت میشود پر از سر و صدا هایی که دلخواهت نیستند اما مجبوری تحمل شان کنی. یه عالمه سر و صدا! انگار که درون ذهنت همهمه ای بپاست. ذهنت مثل آشِ رشته روی اجاق گاز ، میجوشد. انگار که بخوای سرت را بکوبی به دیوار و به این افکار مزاحم بگی :«خدایی؟ دست از سرم بردارید یا حداقل یه break(استراحت) بهم بدین!»
خب این صدا ها از کجا می آیند؟ چطوری تولید میشوند که هیچ رد و پایی از خودشان به جا نمیگذارند؟ برای روشن سازی این موضوع بهتر است ذهن خود را به طور تجسمی پر از آدمک های کوتوله ای ببینی که در حال بحث و مناظره با یکدیگر هستند؛ یا آرام و بی سر و صدا در گوشه ای نشسته اند و کاری به کار هم ندارند. (انیمیشن inside out مثال بارزی از این تجسم زیبا است. حتما تماشایش کنید.)
تا جایی که گسترهیِ اطلاعات بنده در روانشناسی جواب میدهد، اولین بار فروید همچنین مفهوم ذهنی را استفاده کرد. ایشون باور داشت که در درون ذهن هریک از ما کوتوله ای با شعور در قالب ذهنی جداگانه وجود دارد که رویا های ما را طراحی کرده و آنها را در لباسی مبدل به ذهن آگاه ما میفرستد. منظور فروید از این شعور جدا، ناخودآگاه هریک از ماست. چنین فرضیه هایی در روانشناسی از طریق روش تجربی (که یکی از روش های علمی است) قابل اثبات نیست اما یافته های حاصل از تحقیقاتِ بالینیِ دانشمندان، این دسته از فرضیه ها را مورد تایید قرار میدهند. فروید اشاره میکند که باید مخزنی از افکار پیچیده جایی در ورای خودآگاهی به صورت هوشیار و آماده (برای زمانی که فراخوانده شوند و بر صحنه ی تفکر خودآگاه قدم بگذارند) وجود داشته باشد.