طره ای مشکی،
باشد کمانی بر عارض سیمین ات
چشم هایی، که با رنگش، میکشد کم رنگ،
یک موج به سمت پیشانیت
تو رو وصل میکند به چادرِ پلک هایت
پلک میزنی، هنوز هم، من اینجا ایستادم
منتظر موجی، که تورا برساند
انتظار، اما خاموش است
مثل ماه تنهاست
پر از فراموشی
مانند زمان هایی که شالِ آبی میپوشی
ابروانت خم شده اند
تا دگر بار چای بریزند
چاییِ سرخی برای گونه هایت
برای مروارید هایی که در کامَت خفته اند
خفته هایی که تعبیرِ گنگِ خنده هایت باشند
قدم زدیم تا باشد
دوری از انکار
وصالی با تزویر
همراهیای دشوار
من اما امروز هم، مثل دیروزم
غزالهی دشتی که سبزی اش را، مدیون تو میداند
گرچه ریحانی
برایت چیدم از آن ریحان هایی
که خوشبو و سبزند همچون لبخند هایت
لبخند هایی که گاهی پنهان شان داری
بر زیر گونه هایت
گونه های سرخی
که سیب نصف کرده را مانَند
میبینی چه باغ سرسبزی، در رُخَت داری
در تصویر نماندم، چون چهره ات آشکار در ذهنم ایستاد
اما غنچه هایت، دیگر با من سخن نمی گویند
خفته اند شاید
یا که من خوابم و این رویا است
نگاره ی رنگین تو در ذهنم
مهر۱۴۰۲