ویرگول
ورودثبت نام
Saeed Hasani
Saeed Hasani
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

هم آغوشیِ همیشگی

نسخه تصحیح‌شده این نوشته را در لینک روبه‌رو می‌توانید بیابید: هم‌آغوشیِ همیشگی

مُندَرس، دنبال جامه ای بودم. تا اینکه شب ها مرا در بر گرفتند. یک هم آغوشی همیشگی به منزله تسکینی که مُردَنَت را به تعویق می اندازد. اولش همه چیز سیاه است. سپس جان میگیرد.
برای شب نوشتم:« ماه را که به رخ آسمان کشاندی. دلم سوخت. آخر من و آسمان رفیق جینگ هستیم. یادت نرود از بالای ایوان، برای من هم سیب پرتاب کنی. خواهشا از آن قرمز ها باشد! از آن قرمز هایی که وقتی زیر نور ماه، با آنها رخ به رخ میشوی، با چشم‌سفیدی تمام دور لبت را خط خطی میکنند. تا حدی که مجبور میکنند، آب دهانت، تا چانه ات یک نفس کلاغ پر برود. نپرس چرا از آن قرمز ها، خواهر؟! با پرسیدنت آشفتگی ام را دوچندان هم‌خواهی زد. به سکوتِ زنجره واری که ما را به هم متصل کرده است، راضی باش

و شب در پاسخ برایم نوشت:«میدانم که خیلی وقت است در مازِ زندگی، روی همچون ماهت، موزی رنگ شده است. از تشنگی بی پایانت آگاهم. پوزش من را بابت تاخوردگی های لب های جوانت بپذیر. اگر دستم را دراز شده به سمت ات نمیبینی، آن را به پای بی مرامی من ننویس. اگر الان محبتی را که جوانه اش را خودت در سینه ام کاشته ای، دست به دست به آستانت، حلقه وار عارض نمی شوم، فقط به یک دلیل است. و آن این است که به دست هایم بد عادت نشوی. نمی خواهم مانعی برای عریض و طویل شدن ات باشم. به آب جوی قانع نباش، وقتی تا سرچشمه، ساعتی راه نیست. درست است که صبر، یافتنی نیست. نادر است چون فقط متواضع را می پذیرد. آنکه در مقابلش زانو بزند. از فقدان نترسد و همراه خوبی در مسیر "از دست دادن" باشد. پا به پایش که قدم برداری، گرمی ات به او سرایت خواهد کرد. مشوش نباش. تا بفهمد مدتی به این طولانی، با اندیشه ای نیک به انتظار ایستاده ای، به احترام شکیبایی ات، سر خم کرد تا دست نوازش ات را بر سرش بکشی. اگر نیکو برایش بنوازی، تو را بیش از این، پشت این در ها نگاه نخواهد داشت. راستی عطر گلاب دارش که چکه چکه دماغت را لمس کرد، سلام گرم من را هم به او برسان و بگو رفیق قدیمی ات -شب- سلام رساند

آبان۱۴۰۲

دوستیشبخاطرهگفت و گوماه رخ
برای خواندن سایر نوشته‌ها می‌توانید به وبسایت من به آدرس saeidhasani.ir سر بزنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید