Saeide. Basravi·۳ ماه پیشذهنِ پنهانتمام روز در شهرِ بغضهای فروخورده پیاده راه رفته بود و حالا اندوه شب از راه رسیده بود.باید برای معاشقه با دردها و خاطرهها آماده میشد .از…
Saeide. Basravi·۴ ماه پیشهیچ☁️دوست دارم این درزی را که افتاده روی بدنم را باز کنم، مثل بچه گربه ای که با پارگی پیرهنی ور میرود تا دوختش از هم باز شود. بعد آرام آرام از…
Saeide. Basravi·۱ سال پیشراهی بی انتهادستتو به من بده!انگشت هایش را میان انگشت هایم جا دادم. به قول خودش چنگ تو چنگ... دستانش را می گیرم و میفهمم عشق هرگز آرام و قرار نمی گیرد…
Saeide. Basravi·۱ سال پیشستاره ی چشمک زنشب بود و باید سریع تر به تخت خواب می رفتم تا برای مدرسه بیدار شوم آن شب خوابم نمی برد , همانگونه که دراز کشیده بودم از پنجره به آسمان خیره…
Saeide. Basravi·۱ سال پیشدلژیناگه توی خیابون با خود چندسال پیشم روبرو بشم چی بهش میگم؟اگه با چندسال پیش خودم ملاقات کنم نمیدونم باید چی بهش بگم... اصلا نمیدونم باید با ا…
Saeide. Basravi·۱ سال پیشوهمِ سبز ?سردی هوا برایم مهم نبود.پاسی از شب گذشته بود اما دلتنگی امانم را بریده بود گاهی اوقات دلتنگ هستم، اما نمی دانم برای چی و چه کسی، ولی خوب می…
Saeide. Basravi·۱ سال پیشنفس✨نمی دانم... حقیقتش نمی دانم از کجا شروع کنم از کجا بگویم!؟نمی دانم چه چیزی الهام بخش نویسندگی دوباره ی من شده است اما خوب می دانم نوشت…