روی صورتم خیسی خون و حس میکردم، وحشت برم داشته بود، دست و پام میلرزید شال و کیفم و برداشتم تا سریع از خونه فرار کنم که یکدفعه دستم و کشید، میخواست جلوم و بگیره، چشم های اونم پر از وحشت بود داد زدم: ولم کن!
اسمم و صدا کرد، معذرت خواهی کرد، اصرار کرد بمونم که با این وضعیت بیرون نرم، تو چشم هاش پشیمونی بود، بازوم و گرفت و من به دست خونیش نگاه کردم، این دستی بود که زمانی عاشقانه فرو میرفت توی موهام، روی گونم می نشست، دستی بود که عاشقانه انگشت هاش و توی دست هام میگرفتم و می بوسیدم و حالا با خشم توی صورتم فرود می اومد؛ ازش ترسیده بودم، محکم هلش دادم داد زدم این قدر بهش کوبیدم تا بلاخره ولم کرد همون طور که اشک از گونه هام پایین میریخت خونه رو ترک کردم، سرمای زمستونی هوا که توی صورتم میزد خنکی خون و بیشتر حس میکردم، پاشنه های بلند کفشم تق تق به زمین سفت کوبیده میشد، صورتم و با شالم پوشوندم ولی نگاه های مردم دنبالم میکرد، کجا داشتم میرفتم؟ نمیدونم. پیچیدم تو اولین سوپرمارکت سر راهم، یک بسته ماسک و دستمال برداشتم موقع حساب کردن کارت و که دادم رد خونی انگشتم روش مونده بود فروشنده بهم زل زد منم بهش زل زدم منتظر بودم چیزی بگه ولی نگفت، زمان انگار یک دقیقه کش اومد، بلاخره کارت و کشید، وسایلم برداشتم از مغازه بیرون زدم، حالا کجا برم؟ به کی زنگ بزنم؟ کجا پناه ببرم؟
ماسک و زدم به صورتم، به دنبال سرویس رفتم توی فلکه، مردها نگاهم میکردن مثل اواره ها بودم، به چی اینقدر زل میزنن؟ ... شلوار تنگم؟ ... موهای به هم ریخته و کثیفم؟ ... به شالم که مثل یک سپر جلوی خودم نگه داشتم؟خاطرات آشفته مدام بهم برمیگشت، پله های دستشویی رو رفتم پایین یک صدایی همش تو مغزم میگفت: تقصیر خودت بود، هیچ وقت دهنت و نمیبندی اگر اون حرف و نمیزدی عصبانی نمیشد، مثل مامانت میمونی مثل اون زیاد زر میزنی مثل اون همش کتک میخوری، به خودم گفتم: خفه شو ... خفه شو
وسایل و خالی کردم و لب خونیم و با اب سرد شیر شستم خون تا زیر چونه و گردنم رفته بود درد داشت مثل قدیم ها که تبخال میزدم ولی زشت تر از اون بود، دستمال های خونی رو انداختم تو سطل اشغال و یک ماسک جدید زدم به صورتم؛ هیچ وقت از بابام کتک نخوردم نه به اندازه مامان یا خوهرام ولی همیشه میترسیدم؛ بین هر دعوا به خودم میگفتم دیگه الان میزنه ... الانه که بزنه ولی نزد نه شاید بیشتر از یک بار ... اگر میزد شاید الان این قدر نمیترسیدم.
از دستشویی اومدم بیرون رفتم، یک جای خلوت پیدا کردم و روی نیمکت نشستم یک سیگار روشن کردم سیگار بین انگشتام میلرزید.
نمیدونستم کجا برم نمیخواستم به کسی بگم کتک خوردم نمیدونستم عادیه یا نه ، اگر مسخرم کنن چی؟ بهم بخندن بگن مگه ادم به خاطر این چیز ها ناراحت میشه؟ خالم میگفت این چیزها عادیه، ماها این قدر کتک خوردیم که ...
احتمالا این قدر همین جا بشینم تا اروم شم، تا دست از لرزیدن بردارم ... احتمالا بعدش میرم خونه احتمالا اون معذرت خواهی میکنه احتمالا من میبخشم و همه چیز به حالت نرمال برمیگرده تا دفعه بعد که دوباره با یک جای کبود یا شکسته یا خونی روونه خیابون میشم، چند بار دیگه این اتفاق برام بی افته عادی میشه؟
یک سیگار دیگه کشیدم، جایی رو نداشتم برم، نشستم روی نیمکت پارک و تو خلوتی صبح زدم زیر گریه.