ویرگول
ورودثبت نام
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌همیشه با کسی قرار ملاقات دارم که نمی‌آید ... نام او در خاطرم نیست.‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

دلتنگیِ موزونِ بی‌امان

کاش آدمی بودم با توان دلبستگی کم‌تر، احساساتی نه این‌قدر غلیظ و گاهی غیرقابل کنترل. کاش آدمی بودم در دور دست خودم، تنها، نشسته، مشغول مردن یا زندگی و نه بی‌قرار با سری پرهیاهو و آغشته به یاد آدم‌هایی که گاه نام‌شان را هم نمی‌دانم اما قسمتی از قلبم برای آن‌هاست. کاش آدمی بودم با آستانه بالا، برای تحمل درد و خستگی، با امیدی خلل‌ناپذیر و سخت و زانوهایی که خم نمی‌شوند و نه این‌چنین کلافه و پر استیصال. کاش آدمی بودم که کم‌تر، فقط کمی کم‌تر دلتنگ می‌شد و نه آدمی پر از میل به در آغوش گرفتن دیگرانی دور. اما آدمی‌ام که در خواب عاشق می‌شود، به دیدار غریبه‌ها می‌رود، بوی آدم‌های عزیز را در خاطر نگه می‌دارد و لبخندها را از رؤیا به بیداری می‌برد تا شاید تعبیرشان، محو شدن دیوارها باشد. همین دیوارهای بلند سیمانی که دورمان می‌کشند و نگه‌مان می‌دارند در انفرادی و بعد که بیرون می‌آییم، لال شده‌ایم و کلمه هم نمی‌تواند چیزی را عوض کند. انگار بند یک زندان، پر از زندانی‌های بیرون آمده از انفرادی، غرق در سکوت محض.

راستی، فایل صوتی ضمیمه را هم گوش بده.

رابطهعشق
۵
۰
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
سمیرا قلعه‌نوئی‌‌
همیشه با کسی قرار ملاقات دارم که نمی‌آید ... نام او در خاطرم نیست.‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید