چشم ناپاكان از روي ماه تو دور
گر مهرت مرا باشد، مستغنيم ز نور
گر بگويم شرحي ز خواسته ي دل خويش
حضور تو مرا باشد تنها مايه ي سرور
آنجا كه لب شيرينت سخني نكهتم كند
باشد قديس تر از هر جا حتي كوه طور
چو ديدم خاكساريت را بر اوج قله ها
شكستم ظرف بي مايه ي غرور
انگار تو خورشيدي كه بهتر از هر شمعي
پروانه وار آيم به تو اي بهتر از شمعان كور
هر چه گريه كردم نشد باغچه ي دل خاموش
چه آتشي بر دلم كاشتي ؟بيشتر از ديگ و تنور
جواب من براي عاقلان فهميده اين باشد
عشق مسئله ي لاينحليست، ماوراي شعور