Saye_dar_tariki·۵ سال پیشديده ي كوراي كه هر چه دلنشينست در روي تو هستاي كه دو ديده ام نگران به سوي تو هستدارم از خاطر تو خاطره اي در دل خويشوز غيبت تو زبانم غزل گوي تو هستتا…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیشرخسار خورشيدشب فرا رسيد و تاريكي دو چندان شدبار غم فرقت تو بر دوش دل گران شدافلاك آسمان دست به يكي كردند وآسمان مانند چشمم سراي باران شدديدي چه سان اشك…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیشخرابه ي آرزوچند وقتيست شعري نثارت نكرده امو جز سوداي تو در دل اسارت نكرده امچشم من كم سو شد از بس نيامديزيرا نگاهي به سوي چشم خمارت نكرده امآرزوي وصال…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیششب تاردريچه ي چشمانم را ميبندمخود را به خواب ميزنمكه شايد خوابم برداما ميخندمزيراخوابي در كار نيستخواب راحتم در شب تار نيستخيالت در فكر پديدار مي…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیشجان دگربي تو مرا چه سودي ز آبگين دو ديده استبيا تو اي جان دگر كه جان به لب رسيده استتاري چشم من و شب هر دو كه بي تو بامنندگوشم دواي تاريشان مهر تو…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیشرسم رفاقتپاسخ آيينه ي دل با دل سنگ كوباندي؟چشم بي سوي مرا با خون دل گرياندي؟بعد از آن رسم رفاقت نرود از يادمزان جوابي كه تو بر گوش كرم مي خواندينتوا…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیششمع نگاه توپنبه ي ابردر دل شببا ماه هم آغوش شدستو من در فكر تو غوطه ورو انگار ياد منهمان من بي تودر توخاموش شدستكجاييدلبر عيار من كجاييبگو تا مجمر عاش…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیشقديس تر از هر جاچشم ناپاكان از روي ماه تو دورگر مهرت مرا باشد، مستغنيم ز نورگر بگويم شرحي ز خواسته ي دل خويشحضور تو مرا باشد تنها مايه ي سرورآنجا كه لب شير…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیشآسوده خفتنهوا هواي شعر سرودن و حرف دل گفتن استبيا تا بگويمت آنچه را كه دور از نهفتن استبه جان مرده ي قاصدك ها قسم هم نميخورمكه اين دل نفيرش براي تو ق…
Saye_dar_tariki·۵ سال پیشمرا به هيچ بفروختى!!(موسم)باد صبا را خنك ورزي تو آموختيچه خنك نسيمي جانا كه جانم سوختيگفتم كه من مويي ز تو وام ندهم به عالميتا كه شنيدي سخنم مرا به هيچ بفروختي…