شقایق پاکی پودنک
شقایق پاکی پودنک
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

پیچک سبز

عشق تو در هم فشرد گلوگاه قلبم را، همانند پیچکی در هم تنیده و سر به افق کشیده که در سراسر جان و تنم جوانه زده

و آسمان چشمک زنان رو می کرد دست اسیر گریان را،

عاشق می بارید و فریاد میزد

عشق تو همان پیچک است

تو به دست و پای دلم بپیچ و من تو را محکم تر در آغوشم می گیرم، در این میدان بازنده ای نیست، وقتی هر روز عاشق ترت می شوم،

این باشد بازی عاشقی

از تو می خواهم گیسوانت را دور قلبم ببافی تا در وجودت فانی شوم تا در عطر موهایت مست شوم تا از این عشق بمیرم

و

این بماند بازی عاشقی من و تو

و تو

این را باید بدانی که دنیایم بدون وجودت خالی است، هر زمان بیایی آغوشم باز است برای در هم فشردنت و نفس کشیدن در عمق نفس هایت

همانند شاخه و برگ های درخت پیچک که آنقدر به دور تنه درخت می پیچند تا درخت را از عشق شان ، خفه میکنند

زندگی بدون تو جاده ای بی انتهاست که نه سر دارد نه مرا به مقصد می رساند

بیا پرواز کن در آسمانم که بدون تو یک دشت، شقایق عاشق، آتش می گیرند

بیا بمان در کنارم که سخت به وجود ارزشمندت محتاجم

پیچک سبز من!

شقایق پاکی پودنک

دلنوشته عاشقانهشقايق پاکی پودنکشعرادبیات فارسینویسنده
کارشناس ادبیات فارسی/عضو انجمن نویسندگان برتر ایران/نویسنده سه کتاب مستقل، سه داستان کوتاه، هفت دیوان شعر مشترک/ویراستار کتاب و نشریات، شاعر، نویسنده، گوینده/همکاری با بیش از ۱۴۰ نشریه دانشجویی/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید