بالاخره یه روزی دست این آدم فضایی رو میگیرم و با سرگردونیش مهربونی میکنم؛ میون همهی این بیحوصلگی ها و زودرنجی ها، سنگ صبورش میشم؛ به آغوشم میکشمش و بهش میفهمونم که آدما تنهان، و من با اون، قراره دوتایی با هم تنهایی هامونو سپری کنیم؛ بهش یادآوری میکنم که چقدر دوستش دارم و قلبشو نوازش میکنم و حق میدم بهش اگر قلبش داره میتپه. بالاخره یه روزی میگم که باهاش آشتی تر از این حرفام :))))