The Real One
The Real One
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

اولین ملاقات با خدا


من بايد يک جايي خدا را ديده باشم. وقتي که آن همشهري داشت نان شبش را از گلوي من بيرون مي‌کشيد يا وقتي که آن ديگري داشت پشت من و تو سوار مي‌شد تا بالا برود. من بايد يک جايي خدا را ديده باشم. وقتي که آن بچه‌ي دو ساله دستم را گرفت و گفت بنشين. بعد هم خودش گذاشت و رفت. يا وقتي که همه چيزم را به باد دادم تا با آن بازي کند. من بايد يک جايي خدا را ديده باشم. وقتي که کسي براي تو بال مي‌کشيد و براي من ميله. من بايد جايي خدا را ديده باشم. وقتي که کسي با خودکار آبي چشم سياه مي‌کشيد. يا يک بار، وقتي که به تو نگاه کرده‌ام، صاف توي چشم‌هايت.

چشمخداعشقمحبّتعشق اول
مینویسم , چون دوست دارم , مینویسم چون دوست دارم از تو بنویسم , تویی که دوستت دارم , دوستت دارم و مینویسم .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید