این مطلب به نوعی شاید دلنوشته ای است که فارغ از هر گونه مطالب علمی فقط گویای تجربیات من می باشد. برای من که داستان های زیادی را هر روز از افراد مختلف میشنوم شاید به نوعی بعضی کارهای آدم ها آنقدر عجیب به نظرم نمی آید یا شاید بهتر است این گونه بگویم که چون من این موضوع را باور داشتم که در اتاق درمان نباید هیچ هویتی داشته باشم و فارغ از زن یا مرد بودن بدون قضاوت به حرف های مراجعینم گوش کنم مسایلی که شاید در جامعه ی ما خیلی تابو باشد در اتاق من با قضاوت و برخورد بد با آنها برخورد نمی شود چون هدف تنها کمک کردن است به آدم ها بدون این که به آنها صفتی داده شود.
حالا با گفتن این حرف ها می خواهم به قصه ی اصلی برسم داستانی که امروز برای خود من هم تلنگری دوباره بود تلنگری که شاید خیلی از زوج ها لازم است قبل از تمام شدن رابطه به آنها زده شود تا شاید آخرین بند رابطه پاره نشود.
آدم قصه من فردی است که مدت های زیادی برای درمان به من مراجعه می کرد و در پس تمام مشکلات کمبود شدید محبتی بود که در رابطه با همسرش احساس می شد و علی رغم تمام تلاش های وی باز هم با سکوت همسر روبرو بود. بعد از چندین سال زندگی حال تبدیل به آدمی ناامید شده که هیچ آینده ای را جلوی خود نمی بیند. همسر تا دیروقت سرکار و هیچ ساعت شبانه روز برای دیدن و صحبت با هم وجود ندارد. امروز بعد از دوهفته به دیدنم آمد چیزی در صورتش به من مرگ احساس را خبر می داد و تنها با پرسیدن یک سوال از جانب من که الان چه چیزی حال تو را بد کرده عنوان کرد : دیدن محبت کردن یک زوج فامیل بهم و حسرت داشتن این محبت از طرف همسرم در تمامی این سال ها.
خانم ها آقایان اگر تصمیم به شروع زندگی مشترک دارید یا اگر ازدواج کردید هیچ وقت از صحبت کردن با هم غافل نشوید همیشه کوچکترین مسائل بین خود را حل کنید، نگذارید تا کهنه شوند بهم ابراز علاقه کنید به هر شکل ممکن بهم بفهمانید که وجود فرد مقابلتان برای شما چقدر مهم است.
مهارت برقراری ارتباط .....این است راز ماندگاری تعهد و عشق بهم