ویرگول
ورودثبت نام
شهرزاد
شهرزاد
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

ژَرفایِ اُتاقِ تَنگ وَ تاریکَم..

۱/۱۰


غروب جمعه-اردیبهشت‌ماه. ۱۴۰۳/۰۲/۲۸

لبخند تلخی زدم و قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم به آرامی نمایان شد و بر صورتم غلطید.

قلم براق و فلزی ام را لا به لای انگشتان سرد و باریکم چرخاندم...

به دست نوشته ی خیسم که در دریای اشک هایم غرق شده بود نگاهی انداختم و با صدای لرزان و گرفته ام شروع به زمزمه ی جملات کردم.. :

روزهایم به مرور تاریک تر میشوند و من دیگر چیزی را نمیبینم…

چشم هایم در پِیِ کور سویِ نوری هستند، با اینکه خوب میدانم در پسِ روزگار تباهم چیزی جز سیاهی پنهان نشده...

تنهایی، همدم ذهن آشفته و خیالات نافرجام من است…

ولی گهگاهی وجودم را درهم میشکند و مرا وادار به اعتراف می‌دارد… ؛

اما نه اعتراف بر عشق شیرینی که به او داشتم…

بلکه اعتراف به نفرت و تنفری زهرآگین؛ که حالا از آن آدمیزاد دارم...

  • شهرزاد
  • کانال تلگرام: https://t.me/jerfayeotaghetangvatarikam
اولین نوشتهدلنوشتهاولین متنشهرزادکانال تلگرام
خوشا‌ به آن چشمانی که خوانَد حرفانِ دلم را..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید