خودکارم رو زمین گذاشتم، موبایلم که داشت زنگ میخورد برداشتم. مامانم بود. بعد از سلام و احوالپرسی، با کلی مقدمهچینی خبر فوت پسردایی جوونم رو داد.
پشت تلفن گفتم «خب باشه»، ولی چرا؟ چی شده؟ که گفت مرگش مشکوکه و احتمالاً قتلی اتفاق افتاده.
من چرا اینقدر یخ برخورد کردم؟ چرا من که دو سال بزرگش کرده بودم واکنشی نمیتونستم داشته باشم؟
از اون تماس سه روز میگذره و من نمیتونم بنویسم.
مغزم مدام برمیگرده سر خونهی اولش. دستم به نوشتن نمیره. پیش خودم مدام تکرار میکنم که من کجام؟ من چرا عزاداری نکردم؟ من چرا هیچیم نیست؟
گمونم هم شوک بهم وارد شده و هم دچار نوشخوار فکری شدم.

من خوب میدونم اینکه دچار جویدن ذهنی بشیم چیه، چون بارها تجربهاش کردم، اما بذارین دقیق براتون بگم:
نوشخوار فکری یعنی افکاری که مدام تکرار میشن و اکثراً منفی و متمرکزن.
به زبون سادهی خودم بخوام بگم، این میشه که ذهنمون یه فکر رو هی تکرار میکنه، بدون اینکه دنبال راهحلی براش باشه.
مثل حالی که خودم دارم و مدام چراهای تکراری توی مغزم میچرخه.
(جالبه از وقتی دارم وبلاگنویسی میکنم، مشکلات روانیم داره بیرون میزنه.)
همینجور که داشتم برای افکار تکراری خودم دنبال دلیل و علت میگشتم، رسیدم به یک مقالهی خارجی که پرسشنامهای رو در این زمینه بین ۴۹۸ شرکتکننده مطرح کرده و به نتایج جالبی رسیده. من اینجا سعی میکنم به صورت خلاصه اما قابل فهم براتون بگم:
• کاهش کنترل ارادی ذهن: نمیتونی ذهنت رو از یه فکر بیرون بکشی.
• باور مفید بودن نشخوار: فکر میکنی زیاد فکر کردن به یه موضوع کمک میکنه.
• تمرکز زیاد روی افکار: مدام داری به فکرهای خودت گیر میدی.
البته یکسری عوامل تقویتکننده هم مثل افسردگی، کمالگرایی، اعتمادبهنفس پایین و پاسخ نامناسب به هیجانات روزمره باعث میشن فکرهای منفی بیشتر توی ذهن بچرخن.
مغز من هم به خبری که شنیده بودم پاسخ احمقانهای داده و شروع کرده مثل گیجها دنبال سؤالها و افکار منفی و بیخودی گشتن و ماشالله هنوزم به جواب درست نرسیده، قربونش برم!

این نکته خیلی مهمه که از کجا بفهمیم ما فقط نگرانیم یا اینکه دچار وسواس فکری شدیم. توی چند مقالهی خارجی و معتبر گشتم و به این چکیده رسیدم:
《نگرانی اینه که دائم به آینده و چیزهای ممکن فکر کنی و اضطراب به جونت بیفته، اما نشخوار یعنی گیر کردن روی گذشته، شکستها و از دست دادنها، که هم حالت رو خراب میکنه هم باعث میشه دنبال راهحل نری.》
این چند روز که دچار کلنجار ذهنی شدم، تقریباً هیچ تمرکزی ندارم. وقتی داشتم تکالیف دورهی محتواآموزیم رو انجام میدادم، هر صفحه از کتاب رو تقریباً پنجشیش بار میخوندم تا بفهمم چی نوشته.
بهتره بگم پیامدهای این وسواس فکری تکراری برای هر فرد متفاوته، اما بهطور کلی میشه به این موارد اشاره کرد:
• حالِ دل رو خرابتر میکنه
• غم و افسردگی رو نگه میداره
• اضطراب و تنش بدنی رو بالا میبره
• تمرکز و تصمیمگیری رو بههم میریزه
• آدم رو از حل مسئله دور میکنه
• استرس رو شدیدتر میکنه
• خواب و آرامش رو بههم میزنه
• اعتمادبهنفس و حس کنترل رو کم میکنه

خب حالا که فهمیدیم دچار این بمب افکار منفی و تکراری شدیم، چیکار کنیم از شرش خلاص بشیم؟
درمون دردمون پیشِ بررسیهای منه؛)
• آموزش کنترل فکر: یاد میگیریم کی و چطور ذهنمون رو از حالت شلوغ دربیاریم.
• ذهنآگاهی: افکار رو مثل ابرهایی که رد میشن میبینیم، نه اینکه گیرشون بندازیم.
• بازسازی فکری: افکار بد رو میبینیم و کمکم یاد میگیریم اونها رو منطقیتر کنیم.
• تحول باورها دربارهی افکار: میفهمیم که فکر کردن زیاد نه راهحل میاره نه آرامش.
اگه بخوام از حالِ الانِ خودم بگم که بهترم یا نه، باید بگم از وقتی شروع کردم به نوشتن این مقاله، حالم خیلی بهتر شد و احساس سبکی میکنم که با مشکلم روبهرو شدم و شناختمش.
اینکه چطور ازش فرار نکنم و کنترلش کنم، برام درس عبرتی شد که ذهنم رو جمعوجور کنم.
دوست دارم الان شما باهام حرف بزنین و بگین وقتی توی شرایط نوشخوار فکری بودین، چیکار کردین که کنترلش کنین و زمین بزنینش؟
منابعی که در این وبلاگ بررسی و مطالعه کردم رو در اختیارتون میذارم که اگه به اطلاعات بیشتری نیاز داشتین، ازشون کمک بگیرین.
https://pubmed.ncbi.nlm.nih.gov/32087393
https://www.sciencedirect.com/science/article/abs/pii/S0005789411001407
https://www.nature.com/articles/s41598-024-61469-6