ویرگول
ورودثبت نام
سیما مشکات
سیما مشکات
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

ادلاین، مرد جنگ! پارت پنجم- سیما مشکات

اسبم را که به تیمارگر سپردم راه افتادم.
از خانه من تا بازار اصلی راه سرسبز و کوتاهی بود که به لطف بدن ورزیده‌ام در کمال آرامش طی می‌شد.
در مسیر مدام صدای 'زنده باد' های مردم می‌آمد.
بعد از ده دقیقه پیاده روی اولین مغازه در مقابل چشمانم نمایان شد.
میوه‌های تازه و سبزیجاتِ خوش عطر هوش از سرم برده بودند.
ولیعهد راست می‌گفت، آنقدر خون دیده و داد شنیده بودم که تمام لطافت‌های زندگی از یادم رفته بود.
دسته‌ای برگ درخت انگور، قارچ و گوجه خریدم.. کمی هم سبزی معطر.
از خواربار فروشی هم لپه و از دامدار فیله ساطوری گوساله خریدم.
تقریبا همه چیز تکمیل بود.
در مسیر برگشت سوار کالاسکه عمومی شدم و کمی با مردمی که تمام این ۸ سال جهت امنیتشان جنگیده بودم، صحبت کردم.
پسربچه: شما شمشیر دارید؟
دستی به موهای طلایی اش کشیدم.
- بله، یه شمشیر بزرگ.
چشمانش از این گرد تر نمی‌شد.
- واقعا؟
به سمت مادرش برگشت و بلند گفت:
- مامان منم شمشیر می‌خوام.
و مادرش در حال توضیح دادن خطرهای شمشیر داشتن در ۵ سالگی بود که آخرین ایستگاه پیاده شدم.
این هم یکی دیگر از شگفتانه‌های خانه داشتن نزدیک قصر بود!
درست از شروع شدن جاده درختی، و محدوده قصر هیچ جنبده‌ای حق جنبیدن نداشت و قاعدتا باید ادامه راه را پیاده می‌رفتم.
نزدیک ظهر بود و تیغ آفتاب جلوی چشمانم، طبق محاسباتم انقدر خرید را طول و عرض داده بودم که وقتی برای اتلاف نداشتم.
همانجور در حال غر زدن به زمین و زمان بودم که ناگهان، کسی سبد خرید را از دستم گرفت.
صدای متذکر مشاور بیچاره هم در آمد:
ولیعهد: انقدر غر غر نکن دختر، مثل سرورت قوی باش.
مکس باز هم زودتر از موعد رسیده بود.
- آرزو به دلم موند که یک بار میز چیده شده باشه و برسید.
لبخند زد و همانطور که مستقیم رو به رو را نگاه می‌کرد گفت:
- دلم نمیاد بخاطر من خسته بشی. بعدشم مگه دستیار بدی‌ام که ناراضی هستی؟
می‌خندم.
- هر چقدر که شاه در مملکت داری قبولتون نداره، من تو آشپزی به شما ایمان آوردم.
مغموم نگاهم کرد:
- تو هم که هم عقیده شدی باهاشون.
به خانه رسیدیم، درب را باز کردم و گذاشتم تا اول وارد شود.
لبخند زد.
- مثل همیشه مرتب!
وسایل را در آشپزخانه گذاشت. کُتش را گرفتم و به نشستن دعوتش کردم.
- تعجبی هم نداره من از ۱۲ ماه سال، فقط ۲ ماه خونم.

ادامه دارد...

حال خوبتو با من تقسیم کنداستانخانوادهعشقجنگ
یٰا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهْ. کانال بنده: https://ble.ir/nabatacademy
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید