صادق ستوده‌نیا
صادق ستوده‌نیا
خواندن ۲ دقیقه·۳ روز پیش

هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم

هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم.

این شعر از شاعر فقید هوشنگ ابتهاج است؛ شعری بسیار شگفت‌انگیز. نسخه کامل آن را اینجا می‌گذارم. باری این مصرع را که در آهنگ بالا هم همایون شجریان عزیز می‌خواند، اینجا نوشتم. مرا به فکر وا می‌دارد.
ای کاش ابتهاج در قید حیات بود؛ و من به ایشان دسترسی داشتم. از او می‌پرسیدم چه کسانی یا چه چیزهایی نمی‌گذارندت؟

زیاد پیش آمده در فجازی خوانده‌ام که می‌گویند مرد باید برای بدست آوردن عشقش بجنگد؛ خودش را به آب و آتش بزند. به گمان من هم همینطور باید باشد.
اما هر داستانی، روند خودش را دارد. تنها خدا می‌داند و می‌تواند قضاوت کند مرد جنگیده و مغلوب شده، یا نجنگیده و از روی رخوت یا هر دلیل پست دیگری جا زده است. کسی چه می‌داند.
اما اینکه چه کسانی یا چه چیزهایی چنین قدرتی دارند که جلوی تجلی عشق مرد را بگیرند و نگذارندش، این برای من سوال بود. به گمانم بهتر باشد نگوییم چه کسانی. اینکه آدمی باشد و جلوی عشق کسی بایستد سخت ناخوشم می‌کند. شاید شبیه به داستان شهریار و ثریا؛ که مقام بلندپایه‌ی دولتی بند میان دو عاشق را با زور و تهدید می‌برد.
اما چه تهدیدی؟
عاشق که ابایی ندارد جان بدهد. اگر جانِ معشوق در خطر باشد چه؟ این اصلا شوخی بردار نیست. اینجا به نظر می‌رسد عیب نباشد که عاشق کوتاه بیاید و جنگ را واگذار کند. شاعر شود، نقاش شود، آن عشق را در یکی از جویبارهای هنر روانه کند و بپروراند و از این دست کارها؛ از سر ناچاری.
حالا ممکن است این تهدید از جانب یک شخص نباشد. ممکن است لزوما تهدید جانی نباشد. شاید پای شرافت وسط باشد. شاید آبرو، شاید خیلی شایدهای دیگر که هیچکس جز عاشق و خدای عاشق خبر ندارد.
نمی‌دانم. می‌دانم که هیچ نمی‌دانم. و ای کاش ابتهاج بزرگ زنده بود. مهمانش می‌شدم. با هم چایی می‌نوشیدیم و گپی می‌زدیم. شاید او خیلی چیزها می‌دانست. شاید حرف‌های زیادی برای گفتن داشت.
آبان ۴۰۳

همایون شجریانابتهاجعاشقنویسندگینوشتن
بنده‌خدایی بین بندگان خدا، در جست‌وجوی حقیقت، علاقمند به قلم، آشنا به صنعت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید