صادق ستوده‌نیا
صادق ستوده‌نیا
خواندن ۲ دقیقه·۱۴ روز پیش

پل‌ها و فاصله‌ها، قیمه‌ها و ماست‌ها

گفت درباره‌ی پلی میان فاصله‌ها بنویس. و من نوشتم:

نکند فاصله‌ها بین یکدیگر پل بزنند، با هم متحد شوند و زورشان اینطور بچربد؟ همینطور بدون پل و اتحاد، گوشتِ ما را زیر دندان دارند. وای به وقتی که جمع بشوند!
شاید هم این نگاه، زیادی بدبینانه باشد. اگر تحت تاثیر پل، ماهیت‌شان تغییر کرد چه؟ ممکن است؛ آری. اصلا این دو، دنیاهایی متفاوت از هم دارند. جمع شدن‌شان به حتم غافلگیرانه است. از این کارها خوشم می‌آید. به قول ساکنین فضای مجازی، از ریختن قیمه‌ها در ماست‌ها خوشم می‌آید. من خودم یک مجموعه‌ی اضدادم. چرا خوشم نیاید؟
ناسلامتی روزگاری نچندان دور عاشق شیمی بوده‌ام. رویای کیمیا می‌پروراندم. حالا می‌خواهم کمی پل را با مقداری فاصله در هم آمیزم. نتیجه چه می‌شود؟ گمانم هرچه شود، نه دیگر ربطی به پل دارد و نه به فاصله. نتیجه یک شبکه، یک بافت می‌شود. شبکه‌ای از مطلوب‌ها و طالب‌ها که در هم تنیده‌اند و به هم متصل. دیگر چه فاصله‌ای؟ از هر نقطه، راه‌هایی هست به نقاط مجاور، خواه مطلوب باشد و خواه طالب. لابد الان متوجه غافلگیرانه بودن این امر شده‌اید؛ اگر پیش‌تر نشده بودید.
می‌خواهم دعوتتان کنم تا از دریچه‌‌ای که من می‌نگرم به این شبکه بنگرید. ببینید. حالا این نتیجه، این شبکه، این مجموعه نقاط و راه‌های مختلف و متفاوت مابین‌شان به نظر آشنا نیست؟ آیا در نگاهِ شما شبیه به عشق نیستند؟ راستش من چیزی جز آن نمی‌بینم. برای باز کردن این دریچه‌ی نگاه، یک کلید به شما می‌دهم؛ یک شاه‌کلید. غزلی از فروغی بسطامی، از شاعران محبوبم است که سه بیت ابتدای آن را برای طولانی نشدن عرضم، اینجا می‌نویسم.
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی

اگر بناست پلی میان فاصله‌ها باشد، همینجاست، در همین وادی. و نتیجه همین است، همین شبکه. همین است عشق؛ پل‌هایی که ماهیت فاصله‌ها را عوض می‌کنند. در وادی عشق، دیگر چه فاصله‌ای؟ چه دوری‌ای؟ چه فراقی؟ وقتی مابین قلب‌های طالب و مطلوب، مابین چشم‌ها و دست‌ها و چه و چه، شبکه‌ای‌ست از نگاه‌ها، واژه‌ها، رقص‌ها، خلصه‌ها و چه و چه، دیگر چه پلی؟ چه راهی؟
حالا همه، یک هستند. یک بودن همان عشق بودن است‌، نیست؟ جمع اضداد و تشکیل یک واحد، یک بافت. احساس می‌کنم دارم هذیان می‌گویم. احساس می‌کنم بزرگیِ آنچه می‌خواهم بگویم و از گفتنش عاجزم، روی شانه‌هایم سنگینی کرده و زیادیِ فشار به هذیان‌گویی‌ام وا داشته است. دارم به شیمی فکر می‌کنم، به کنش و واکنش، به کیمیا، به عشق، به وحدت، به اجماع، و دنیا دور سرم می‌چرخد. مستم من، غلط نکنم، این حال، همان مستی است. سخن کوتاه، خلاص.

نوشتنعاشقانهجمع_اضدادتمرین_نویسندگی
بنده‌خدایی بین بندگان خدا، در جست‌وجوی حقیقت، علاقمند به قلم، آشنا به صنعت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید