
بیایید ساده باشیم
ساده
مثل یک دفتر بی خط
مثل نقاشیه کودکی ده ساله
مثل خانه ای بی پنجره
بی در
باد در تابش صبح
و پاییز جاری در نارنجی بالکن
و من حل شده در لیوان چای
(سر من مثل گل آفتاب گردان میچرخد )
آرزو دارم باران ببارد
ابر هیس میگوید
و باد چهره اش میگیرد
آسمان بی ابر است
و آبی ، آبی تر
ساده باشیم
و بسیار معمولی
نون در معمولی بودن است
جوراب همگان سوراخی دارد
و لب همه ما کمی کج است
باید از قله ها گریخت
و در دامنه ها جای گرفت
آن بالا هم هوا سرد تر است
و هم نه درختی هست نه سبزه ای و نه گلی
بنشینیم بر زمین
آسمان جای گنجشکان است
استکانی پر بخار
نعلبکی به طرح یک فرش
ترک سرد زمان
سکون سبزی علف ها
و نگاهی به دور ترین نقطه روز
این پایین عجب هوا دلچسب است
آری بیایید معمولی باشیم
بیایید مثل همه مردم شهر
آواز بخوانیم و برقصیم
بیایید به بیمزه ترین جک ها
با صدای بلند ریسه رویم
و به گدای محلمان
یک سبد لبخند هدیه دهیم
بیایید کت های گران نپوشیم
و با بچه ها توپ بازی کنیم
و بگذاریم در باغچه تنمان خاکی شود
نترسیم از شرشر خیس باران
معمولی باشیم
و نگیریم خود را
در زمین به اندازه تمام لاله ها انسان موجود است
بگذارید تنمان از محبت پاک شود
و روحمان در اسمان پرواز کند
بگذارید معمولی باشیم
و فکر کنیم به فصل زمستان مرگمان

برف ها را بتکانیم
از غم هامان آدم برفی درست کنیم
و گوله ای به سمت فردا پرتاب کنیم
برف ها آب خواهند شد
رودی شکل خواهد گرفت
کفش ها را بکنیم
پاچه های شلوار را تا خنکی بالا ببریم
و پا در آب کنیم
تا بفهمیم ماهی چه میگوید
و گوش کنیم به لغزش آرام موج ها
و بدانیم چرا سنگ دل آب را میشکند
و بدانیم چرا انعکاس آفتاب در آب نیست
حرف هامان را به جلبکی بزنیم
وزقی را تا قور قور دنبال کنیم
و به ماهی روی آب بگوییم
که ما هم روزی میرویم
میرویم آنجا که کوچه هایش همه یکرنگند
و آدم هایش همگان عریانند
میرویم آنجا که آفتاب یکسان می تابد
و بلند گو هرگز اسم کسی را بلند تر فریاد نمیزند
میرویم آنجا که روز ها میخوابند و شب ها بیدارند
در فکر چه هستی اکنون ؟
یادمان نرود :
«ساده باشیم
چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت »