تهمتن·۱ روز پیشبوسه ای بر لب یک بامالف سماور را روشن کرد و لیوانی چای برداشت. سپس به بالکن کوچک خانه رفت .
تهمتن·۱ ماه پیشدرخت , گل , من , بادعشق همچون آغوشی سرد آدمی را در خود جای میدهد حال مشخص نیست در زمستانی یا تابستان .
تهمتن·۳ ماه پیشپیرمرد دوچرخه سوارعکس از خودم گاهی که به مرگ مینگرم برایم تلخ میشود و گاهی شیرین حتی مواقعی هست که برایم خنک و گوارا میشود اینبار در پیاده رو یک خیابان مرگ ر…
تهمتن·۳ ماه پیشیک آدم روانیهمانطور در دنیای ذهنی خود سیر میکردم دو قدم مانده به دستگاه خودپرداز پیرمردی با لباس های مندرس و حالتی کج را دیدم که یک فندک و چند عدد کیسه…