همه نشسته بودند و داشتند زندگیشون رو می کردند و گه گداری هم چندین دشنام و ناله از زندگی سر می دادند تا اینکه یهو دانشمندا داروی ضد پیری رو اختراع کردند....
دارویی که می تونست جلوی هر مرض کهولت سن رو بگیره..دیگه مردم قرار نبود با مرگ طبیعی بمیرند : یا توی تصادفات کشته میشدند یا توسط یک بیماری صعب العلاج....
بعد سیاست مدارا پیش خودشون فکر کردند اگر قرار باشه نسل بشر عمر بیشتری رو داشته باشه پس بهتره تولد ها هم محدود بشه پس هر خانواده برای فرزند آوری باید از نهاد دولتی اجازه می گرفت....
دیگه کسی به صورت طبیعی نمی مرد و ترس از اینکه در حادثه ای کشته بشه به شدت بالا رفت...همه جان عزیز شدند و دیگه فداکاری صورت نمی گرفت.....
یک سری نهاد های تشکیل شدند که افرادی که به صورت روحی از زندگی خسته می شدند را به صورت قانونی و اجازه خودشون می کشت.....
دیگه کسی از زندگی لدت نمی برد و در لحظه زندگی نمی کرد...گاهی پیش می اومد یک سریال 1700 قسمت یک ساعته را انتشار داده و هنوز هم ادامه داره.....
گاهی پیش می اومد کسی در 14 رشته دکترا گرفته و برای پانزدهمین دکترای خودش هم اقدام می کنه.....
انقدر همه چیز تکراری شده بود که کسی برای پیشرفت تلاش نمی کرد...
شب ، روز ، شب ، روز ، شب وووووو روز همش داشتند تکرار می شدند و هیچ عامل استهلاک و فرسایشی هم وجود نداشت......
و خستگی که تا بی نهایت باید آن را به دوش می کشیدند.....
تا اینکه آزمایشگر افراد مورد آزمایش را از خواب مصنوعی بیدار کرد و زندگی واقعی را نشانشان داد....
که شاید این دنیای ما ، خود خواب دنیای دیگر باشد که با مردن بیدار می شویم !
-فیلم Inception