جشن تکلیف، مادر من مرده بود
آسمان قلب من، در بیابان خفته بود
چاره ی بی مادری گریه بود و گریه بود
چاره ی بی مادری گریه بود و گریه بود
...
تا شبی دیدار مادر تازه شد
این همان توفیق بی اندازه شد
مادر زیبای من، فارغ از هر درد بود
با همان رخسار پاک، در میان ابر بود
مادرم اکنون مرا با خودش همراه داشت
چادر سبزی ز نور بر سر من می گذاشت
با تبسم بر رخم بوسه می زد مادرم
زمزمه می کرد او:« نازنینم، دخترم»
دخترم بر تو مبارک روز تو
روز میلاد تو در آیین تو
مژده بر تو، روز تکلیف آمده
آنچه باید گفت در دین آمده
تو کنون درگیر شیطان می شوی
ناگزیر در جنگ با آن می شوی
در نبرد با دشمن دین و خدا
این پناه تو و این راه خدا
من تو را می خوانم این گونه دعا
تا شوی از قید و بند او رها
چتری از نور خدا بر موی تو
چادر پاک عفاف بر روی تو
پس تو را من می دهم پندی نکوی
دخترم بیدار شو، آن را بجوی
این سخن ها بر دلم، چون نسیمی می وزید
چادری همچون بهار بر سر من می کشید
...
تا سر انجام پاره شد زنجیر خواب
او همانجا ماند و من این سوی خواب...
او همانجا ماند و من این سوی خواب...
اثری از زهرا دائمی عطاران