نگار میرحسینیان·۱ ماه پیشزیستن با خوددیشب تا صبح تقریبا نخوابیدم .دقیقتر بگویم، خواب شب تا صبحم تکه پاره هایی وصله پینه بود از چند پرده نمایش ترسناک.اولی تعقیب شدن در پس کوچه ه…
نگار میرحسینیان·۱ ماه پیشدر شرق...اینجا گوشه ی دنج منه توی خونه ی نو.خونه هنوز پرده نداره و خیلی وقتها فکر می کنم که دلم میخواد دست به قد و قواره ی آزادیش نزنیم و همینجور نگ…
نگار میرحسینیان·۱ ماه پیشدلم تنگه پرتقال من...من به دلچسبی دستپخت مامانم تقریبا جایی نخوردم.بابا که انقدر عادت کرده به دستپخت مامان ، سخت است برایش جای دیگری جز خانه غذا خوردن. همیشه می…
نگار میرحسینیان·۱ ماه پیشقدرت زندگی...میخندی، شوری اشک ها را مزه میکنی، عطر تنش -که جامانده توی جان پیراهنی که از روی بند جمع میکنی- را بو میکشی، محو شدن دود دودکش خانه ی رو به…
نگار میرحسینیان·۱ ماه پیشقاب عکس خرسیاین عکس را با اولین دوربینی که برایم خریده بودند ازشان برداشتم. کلاس چهارم یا پنجم بودم. روی ایوان عمارت عالی قاپو، دم غروب. دکمه ی شاتر را…
نگار میرحسینیان·۱ ماه پیشکباب استانبولیغروب داغ یه تابستون ناخونده س، وسط اردیبهشت!نور کم جون خورشید با منقل و پایه و ظرفِ مایه ی کتلت، سایه های محوی میسازه.اینور و اونور میدوه و…
نگار میرحسینیان·۱ ماه پیشاز آخرین ها...بوی سبزی و سیر و آلوچه…نم هوای داغ و آفتاب سر ظهر…جیک و جیک و قد و قد و بوق وانت…چادر گل گلیش که موقع کشیدن رب نارنج ، دور کمر سفت میکنه…دن…
نگار میرحسینیان·۲ سال پیشتابستان منکلاس دومی بودم . آنقدر به مامان الا و التماس کردم تا بالاخره راضی شد در بازگشت مامان بزرگ به مشهد، مسافر کوچک همراهش باشم. این اولین سفر من…
نگار میرحسینیان·۲ سال پیشچند مرد خوببا صدای بلندی از خواب بیدار می شوم. هاج و واج توی تخت می نشینم و صفحه ی موبایلم را روشن میکنم. ساعت ۲:۳۰ صبح است. صدای برخورد میلگرد با اس…
نگار میرحسینیان·۳ سال پیشمانده بر خاکام لیلا خس خس کنان بلند شد. همانطور که تلاش می کرد با یک دست به عصای موریانه خورده اش تکیه بدهد، با دست دیگر ، چین های پیراهن بلندش را صاف…