ویرگول
ورودثبت نام
کمند...
کمند...
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

تیمارستان روانی¿



گاهی راه شناخت خود چشم‌ها را سفید می‌کند نه موهایت را!
گاهی راه شناخت خود چشم‌ها را سفید می‌کند نه موهایت را!



آدم‌ها
داشته‌ها را معمولا در سکوت و با لبخند به اشتراک می‌گذارند...

گویا قلم‌ هم تمایل دارد" نداشتن‌ها" را به تصویر کشیده، با کاغذ از غم از دست دادن و به دست نیاوردن بگوید!


بعضی رسوم، پنهان در زیر شنل یادگاران مرگ در میان مردم می‌لولند و هرگز از بین نمی‌روند...
و این رسم‌های غیر رسمی آثار ارزشمند بسیاری را بنیان گزار بوده و هستند!

گاهی با خود می اندیشم که اگر نقاشان شلخته و نویسندگان افسرده و گویندگان و مجریان حراف و بازیگران هزارچهره و گاها بسیار حساس و احساساتی نبودند؛ چنین آثاری هرگز پا به جهان هستی نمی‌گذاشتند و درواقع تولد این میراث را مدیون یک سری بیماری‌های روانی و نقوص فردی و اجتماعی هستیم که این روز‌ها به طرز عجیبی طرد و سرزنش می‌شوند!

قصد ندارم هنرمندان نرمال با اثر‌های فاخر را زیر سوال ببرم...

در هر‌گوشه‌ی این دایره، حتی در طبیعت وحشی‌هم استثنائاتی وجود دارد!
اینجا که دنیای آدم‌هاست... و فارغ از آنکه بعضی اوقات جزو حیات وحش محسوب می‌شود؛ آنقدر رنگارنگ است که گاها چشم را می‌زند!

در این دنیا، نوشتن، گیرنده‌های استوانه‌ای سیاه و سفید چشمم را تحریک می‌کند!
و سپس  دست در دست افسردگی‌ای که نمی‌دانم از کجای زندگی کوتاهم  به من پیوسته، در آغوش جهان سیاه و سفیدم فرو می‌روم!

فردوسی نیستم که حماسه ساز باشم!
و شاید به خوبی حافظ احساس را به تصویر نکشم...
یا نجمه نباشم که با شعرهایم همزاد پنداری کنند و
حتی کمی از صداقت هدایت را نداشته باشم که دیوا‌نه‌ام بپندارند و یا چون پروین نبوغ شاعرانه‌ای در من نهفته نباشد...
و یا چونان ابتهاج دائم ابری در من ببارد...

اما این متون بی‌قاعده برایم مانند مورفینی بی‌نظیرعمل می‌کنند!



که این باور را در نظرم پررنگ‌تر می‌کند:




افسردگی می‌تواند دلنشین باشد... و هیچ چیز کاملا خیر و یا دائما شر نیست! کافی‌ست سر‌های سنگین از افکارمان را قدری تکان دهیم و از زاویه‌ی دیگری بنگریم!

"پی‌نوشت: با کلیشه میانه‌ی خوبی ندارم اما آرایه‌ی تکرار گاهی می‌آید تا به زندگی وزن ببخشد!"









حیات وحشزندگیافسردگینوشتندلنوشت
دور و بر من پر است از کاغذ های مچاله ای که هر کدام خاطره ای ، دردی ، ناگفته ای دارد و جایش سینه ی سطل کوچکیست که بزرگترین سنگ صبور من است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید