
من چندین تکه از خویشتن خویشم، پارهپاره، از هم گسیخته، در جدال بیپایان. آنچه مرا میسازد، نه یک فرد، بلکه جماعتی از صداهای متناقض است که هر یک در سینهی من میغرند، میستیزند، و مرا در میانهی این جنگ رها کردهاند.
چه کسی فرمانرواست؟ چه کسی حقیقت مرا شکل میدهد؟ آیا آنکه تأمل میکند و به دنبال خرد میگردد؟ آنکه بیمحابا میسوزد و هر آنچه را سد راهش باشد خاکستر میکند؟ یا آنکه در سکوت و بیعملی غرق میشود و تن به فراموشی میدهد؟
و اگر همهی اینها منم—پس من کیستم؟