حسن حمزه نژاد
حسن حمزه نژاد
خواندن ۵ دقیقه·۲۰ روز پیش

سفر با قبض فراموش شده

تصویر اینترنتی : نمای زیبای تنگه بسفر در شهر استانبول
تصویر اینترنتی : نمای زیبای تنگه بسفر در شهر استانبول

تابستون گرمی بود، اونقدر گرم که راحت می شد یه غذای آرام پز رو توی اون حرارت بی رحم خورشید پخت. تنها جایی که آثار حیات درش یافت می شد روبروی دریچه ی کولر بود. بلند شدم برای خودم یه نوشیدنی لیمویی خنک (همون شربت آبلیموی خودمون) درست کردم . یه لیوان بزرگ، ازونا که توش یعالمه نوشیدنی خوشحال کنک کف دار میشه ریخت. چند روز بیشتر به سفرم نمونده که با خودم فکر می کنم چقدر خوبه که کولر هست اصلا چقدر خوبه که برق داریم و توی این جهنمی که هیچ موجودی ازش جون سالم به در نمیبره میتونم یه نوشیدنی خنک داشته باشم. یه صدایی توی ذهنم میشنوم ولی بهش محل نمیدم ، باد کولر مثل یه حوری تایلندی که با دستای لطیفش پوستتو روغن مالی میکنه و حس خوبی بهت میبخشه ،صورت منو نوازش میکرد منم مثل یه بچه ی تپل خوابالو پرت شدم توی دنیای خنک خواب . دوباره همون صدا از اعماق ذهنم یه چیزایی میگه اما دلم نمیخواد بهش گوش بدم .

این روتین توی چند روز آینده هم ادامه داشت تا اینه روز سفر رسید. یه سفر به مقصدی دوست داشتنی. جایی که هواش خنک تر بود محیط جذابتر بود. بار سفر بستم ، معمولا سبک میرم سفر چه دور چه نزدیک چه کوتاه چه بلند، بازم صدای ته ذهنم بلند شد ! منم سیستم کم محلی و بی محلی پیش گرفتم ، چند روزی می شد که کاری به گوشی نداشتم معمولا قبل سفر و توی سفر گوشی رو میذارم کنار نه پیامک ها رو میدیدم نه چت ها رو میخوندم اینجوری انگار خیلی قبلتر از موعد، سفر رو شروع می کردم. وقت رفتن شد کوله رو انداختم روی دوشم، یه نگاه به خونه انداختم، گوشی رو برداشتم تا ساعت رو ببینم، دوباره صدای ذهنم مزاحمم شد. انگار که یه نفر توی سرم زندگی میکنه ولی من خبر ندارم! یه نگاه کوچولو انداختم به نوتیفیکیشن های روی صفحه چقدر پیام چقدر پیامک! اما من همچنان مصمم به محل ندادن.



بعد از چند ساعت و استفاده از انواع وسایل نقلیه زمینی و هوایی رسیدم به استانبول دوست داشتنیِ بارونی و خوشکل و الله اکبر.

روز اول همش به این گذشت که برو قهوه بخور، قدم بزن، چرت بزن، شل کن و اینها شب هم ساعت 11 از خستگی مسیر و کارایی که کرده بودم خوابم برد. توی خواب شیرین و نرمم بودم که گوشیم زنگ خورد! توی خواب و بیداری با خودم گفتم یعنی کیه که الان زنگ زده یعنی نمیدونه من توی سفر جواب نمیدم! بعد به خودم گفتم من که گوشیم زنگ نمیخوره اصلا! منم که الان خونه نیستم! حتما داری توهم میزنی دوباره خوابیدم.

صبح قبراق و سحرخیز و اینا بیدار شدم که برم صبحونه ی توپ بخورم که تا ظهر دیگه حسابی سیر باشم و بزنم به دل استانبول اصلا هم یادم نمیومد که دیشب گوشیم زنگ خورده یا اصلا صدایی شنیدم. صبحونه رو توی سه تا بشقاب چیدم و روی میز گذاشتم، چه ویویی! واویلا! تنگه بُسفر و مرغای دریایی و کشتی ها و قایقای روی آب، هوای ابری و نوری که لابلای ابرا بود اصلا یه چیز عجیب و غریب. صبحونه رو زدم به بدن ولی لابلای غذا خوردن هی دوباره صدای توی ذهنم میومد ولی اینبار واضح تر. انگار میگفت : برق ، یخچال، گرما!! چی میگه این ؟ دیوونه شده!؟

از اون رستوران با ویو قشنگش دل کندم و رفتم اتاقم تا گوشی رو بردارم و بزنم به کوچه های پر شیب و سخت اما قشنگ و دلربای استانبول.

گوشی رو برداشتم، یه نگاه به ساعت انداختم اما چشمم افتاد به یه نوتیفیکیشن ، یهو رنگ از صورتم پرید یا خدا آلارم پرداخت بود! چند روز پیش پیامک قبض برق اومده بود و منم براش یه آلارم گذاشته بودم که مثلا قبل از اومدنم به ترکیه پرداختش کنم. اما من تاریخ بلیط رو تغییر داده بودم ولی تاریخ آلارم رو نه! الان هم که اینجام دسترسی ندارم که بخوام پرداخت کنم!! اون کوچه های پر شیب رو یادتونه؟ اون ویو قشنگ صبحونه رو چطور؟ من که هیچکدوم اون لحظه یادم نبود فقط داشتم به اون صدا فکر می کردم که همراهم بود و من بهش توجهی نمیکردم اونم چند روز! حالا من موندم با یه قبض فراموش شده و پرداخت نشدنی. چیکار کنم به کی بگم؟! گفتم برم توی پیام ها به یکی که میشناسم یه پیامی بدم بگم که کاراشو انجام بده تا پیام هارو باز کردم یه چَک آبدار خورد به صورت بی رنگم! مامور برق پیام داده که تماس گرفتم نبودین برق رو قطع کردیم! ویو، صبحونه، هوا، کوچه ها، بسفر همش از دماغم زد بیرون.

تماس گرفتم نبودین برق رو قطع کردیم

نشستم به هرکی میدونستم که میتونه کاری کنه پیام دادم تا به دادم برسه. بالاخره بعد از دو ساعت یکی از دوستام کارهای پرداخت رو انجام داد و یکی دیگه هم با مامور برق هماهنگ شد تا برق رو وصل کنه. حدودا ساعتای 3 ظهر بود که کارای پرداخت و وصل مجدد برق تموم شد ولی من 1 سال پیرتر شدم اونم توی سفر.

با خودم گفتم چی می شد اگه یه امکانی بود که میتونستم توی دو ثانیه بدون اینکه این همه دردسر بکشم و استرس و مزاحمت برای دیگران ایجاد کنم و شرمنده بشم قبضامو پرداخت می کردم.

تا اینکه چند وقت پیش توی ویرگول #پرداخت_مستقیم_پیمان رو دیدم . حالا دیگه هروقت میرم سفر با خیال راحت و بی صدای مزاحم و بدون استرسِ قبض پرداخت نشده ،توی همون ویو قشنگ صبحونمو میخورم، بعد میرم توی کوچه های استانبول گم میشم و روی تنگه دوست داشتنی بسفر با قایق از سمت آسیایی به طرف اروپایی سفر می کنم.

#پرداخت_مستقیم_پیمان

سفرپرداخت_مستقیم_پیمانسفر به استانبولپرداخت مستقیمترکیه
من یک مسافرم که دنیای محدودی نداره و مدام درحال جابجایی از شهری به شهر و کشور دیگه ست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید