ویتو·۳ سال پیشذراتموج موج ز هر سو میآيدذرات معلق عطرتمست میشومآه ،،، چشمهایم، پلکهایم،روی هم انباشته میشوندنفس میکشم تو راگیج میشوم ز مستیگنگ میخوابم…
ویتو·۳ سال پیشآذر سومتلفیق افکار من و چشمهای توبه پرواز وا میداردلا به لای نسیمهای خشک آذربرگ را. بی وقفه میرقصاندنفسهای آخر مرگ را.سبز میکند در زمستانِ ب…
ویتو·۳ سال پیشچشمهایم را شست.صدای زرد رنگ گیتار پسر همسایهنگاه تلخی را از پنجره اتاقش روایت میکردیادم هست یک بار فروغ میخواندچای آخر شبم زهر مار شدبس که تلخ بودبلند ش…