مثل اون مصاحبهای که اون پسره میپرسید بزرگترین آرزوت چیه و نصف سوالشوندهها میگفتن مرگ،
منم بزرگترین آرزوم مرگ و سیاهیه:)
حالم از حالم به هم میخوره...
واقعا من مرد جنگیدن نیستم،
مرد پستی و بلندی نیستم،
مرد فشار نیستم،
مرد بیوجدانبازی هم نیستم که بخوام با پای خودم برمو بقیه رو توی غم رفتنم بذارم
بیشتر از هر لحظه و روزی دارم اذیت میشم؛
من مستحق زندگی یا مرگم،
اما اصلا این وقت گذروندنا بهم حس و معنی زندگی رو نمیدن و فقط محتاج یه مردن یهوییام که راحت شه این کالبد
.
.
من خلاصهای از روح و روان مزخرفی میشم که مدت زیادیه گردنمو گرفته و داره خفم میکنه ~_~
امیدوارم صبحی برسه که از آسمون یه برگه جلوی پام بیوفته پایینو داخلش نوشته باشه: امروز آخرین روز بودنته، تمام افکارتو رها کن و خودِ آزادت باش...
............