درحالیکه قطرههای اشک از گوشه چشمم به پایین میغلتند و صورتم خیس است، به خودم میگویم بخند به یاد لحظههای شیرینی که در حضورش داشتی و لبخندی تلخ صورتم را میپوشاند.
دلم آغوشی میخواهد خداگونه و امن برای ساعتها باریدن در سکوت. آغوشی که فقط من بدانم و او که در دلم چه آتشی روشن است....