ياس
ياس
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

آغوش

درحالیکه قطره‌های اشک از گوشه چشمم به پایین می‌غلتند و صورتم خیس است، به خودم می‌گویم بخند به یاد لحظه‌های شیرینی که در حضورش داشتی و لبخندی تلخ صورتم را می‌پوشاند.

دلم آغوشی ‌می‌خواهد خداگونه و امن برای ساعت‌ها باریدن در سکوت. آغوشی که فقط من بدانم و او که در دلم چه آتشی روشن است....

لبخندآغوشدلتنگی
من بی‌رمق‌ترین نفس این حوالی‌ام ‏از بودن مکرر بر دار خسته‌ام ‏من با عبور ثانیه‌ها خرد می‌شوم ‏از حمل این جنازه‌ی هوشیار خسته‌ام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید