Z14
Z14
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

انشا:) گذر رودخانه


به نام خدا
سفر درازی را در پیش دارد. با مسیری پر از پیچ و خم و داستان های بی انتها، و مقصدی که گاه آشکار است و گاه نهان. با صدایی زیبا از مسیری که سال ها است دارد طی می کند می گذرد و هر لحظه از راه را با یکی همسفر می شود. ماهی هایی که با او همراه می شوند، برگ درختی که روی سطح زلالش می افتد و موج های کوچک درست می کند. سنجاقک کوچکی که بالای سرش حرکت می کند، دختر بچه ای که با شادی کمی از مسیر را با او همراه می شود و آواز می خواند، همه و همه همسفر های او هستند. از کنار درخت های چند ساله گذر می کند، جان تازه ای به دوستان قدیمی اش می دهد و خود را برای رسیدن به مقصد آماده می کند. برای او رسیدن به مقصد به معنای پایان داستانش نیست، بلکه شروع داستان و زندگی جدید است. داستانی که گاه در دل زمین است و گاه در دریای خروشان و گاهی در سقوط از سخره ها. نمی داند مقصدش کجاست اما مطمئن است هر کجا که باشد جایی سرشار از حس آرامش، پاکی و شور زندگی است.

انشارودخانهداستانکداستان کوتاهزیبا
ترجیح میدم به ذوق ِخویش دیوانه باشم .تا به میل ِدگران عاقل ! من رو در بله هم دنبال کنید:) @lonelyplanet
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید