به نام خدا
دویدن، سرعت، شکار، غریضه و آزادی، همه اینها یعنی یوزپلنگ. یوزپلنگ یعنی در جنگل با تمام سرعت بدوی. یوزپلنگ یعنی دنبال غذا باشی و شکارت را دنبال کنی. یعنی با غریضه خودت در جنگل زندگی کنی، یعنی آزاد باشی، یعنی کسی دنبالت نباشد که بخواهد تو را بکشد یا زندانی کند. من یک یوزپلنگم، یوزپلنگی که روزی در جنگل بوده و همه این ها را داشته است، اما الان دیگر روی خوش هیچ کدام از آن روزها را ندیده ام. دیگر نمی توانم بدوم چون فضای این کار را ندارم، دیگر نمی توانم از غریضه ام استفاده کنم و شکار کنم، چون دیگر در جنگل نیستم، چون دیگر آزاد نیستم که بخواهم بدوم، شکار کنم، از درخت بالا بروم یا حتی جست و خیز کنم و شاد باشم، چون انسان ها مرا زندانی کرده اند دیگر آنها به من غذا می دهند نه من به خودم، دیگر من آن یوزپلنگی که در جنگل بودم نیستم. حالا معنی غریضه را نمی دانم، نمی دانم چگونه شکار کنم، نمی دانم دویدن چه حسی دارد؟ آزادی یعنی چه؟ آزادی چه حسی دارد؟ یعنی در قفس زندانی بودن؟ تو به من بگو، آزادی چه حسی دارد؟