رها می شوم ...
آرام، با چاشنی سکوت و به دعوت چتر...
گویا امروز به مهمانی زمین دعوتم و قرار است که در سمفونیِ رفقانِ خفته ام در سرزمینِ ابر شرکت کنم.
دوستانم رقص کنان و چرخ زنان با ناز و ادا خود را به پیشگاه چتر می رسانند و با زدن بوسه ای بر لبِ چتر، روزه ی سکوتشان را باز میکنند...
حقیقتش را بخواهی، قطرات دلتنگ یار دیرینه ی خود، چترند.
چتر غیرتی بس ستودنی دارد!
ترس از آن دارد که پاکیِ تنِ بلورینِ قطرات به تنِ منفورِ ناپاکان برخورد کند و ستاره ی بدنحسی آنها، دامنِ عشق این رسولانِ پاک و بی ادعا را بگیرد.
مادرِ قطرات، این بانوی سرگردان و معصوم که پیام آور روشنی و مصفاست، میگرید و از هجران دوری اطفال بی عاطفه ی خویش نوحه سرایی ها میکند.
مادر در پی عشق ملکوتی خویش، فرزندان در پی عشق مادی چتر...
عشق چه ها که نمیکند!
پ ن: اینو نوشتم تا بتونم رشد خودمو در گذر زمان متوجه بشم :)