زری(با یک گل آفتابگردان)·۸ ماه پیشوسط نا کجا آبادتقریبا سه سال از قرار به گمشدن من میگذرد. نخست فکر میکردم گم شدن یعنی کسی تو را به جا نیاورد خاطرهای از تو نداشته باشد و تو با خیال راح…
زری(با یک گل آفتابگردان)·۹ ماه پیشمادر ۱۳۲ روزهخواب دیده بودم. آنموقع نه ولی الان خوابم را به خوبی به یاد می آورم همان خواب همیشگی آن شهر کویری و خانههای کاهگلی با طاقهای گرد و کوچهها…
زری(با یک گل آفتابگردان)·۲ سال پیشنور جان داده...از دست رفته. نه در دور دست ها که در همین خانه. آخرین رقص هایش را کرد. تلاش کرد. با آخرین تللو هایش. اما در آخر جان داد. کمی دود و بعد تاریک…
زری(با یک گل آفتابگردان)·۲ سال پیشنور میگریزد...ابرهای تیره خورشید را میبلعند. تاریکی شروع به فتح شهر میکند. خسخس؛ انگار ریه هایم سوراخ شدهاند. نایام میسوزد. به جای اکسیژن الکل نفس…
زری(با یک گل آفتابگردان)·۲ سال پیشظلمت فرا میگیرد...پاشنه پا، کف پا، انگشتان ... همانطور بالا میآید. مور مور میکند. انگار چیزی روی پوستم راه میرود و پیش میآید نه یک چیز دهها، صدها بلکه…
زری(با یک گل آفتابگردان)·۲ سال پیشخانه به دوشی خاطراتخاطرات؛ شاید بزرگترین تفاوت میان خاطره و خیال آن است که؛ خاطرات خانه دارند. افرادی واقعی رقمشان زدند. اما خانه ها مگر چیزی جز سنگ…
زری(با یک گل آفتابگردان)·۳ سال پیشنقشه هایم را گم خواهم کردتابه حال شده چیزی را بخواهی یا احساسی را داشته باشی اما اسمش را ندانی؟ من امروز بعد از مدتها نام کاری را که میخواهم حداقل در چند سال اخیر…