یک دلیل برای اینکه در مهاجرت های امروزی ما دچار استرس و اضطراب میشویم این است که در قدیم مهاجرت به صورت قومی و قبیله ای بوده و هیچکس به صورت فردی مهاجرت نمیکرد.
بزرگ ترین تنبیه ای که در گذشته وجود داشت این بود که فرد را ترد میکردند از قبیله و تبعید میکردند اصطلاحا. به همین خاطر منجر به مرگ هم میشد, زیرا توان بقا به تنهایی را نداشتند. و به واسطه همین خط تکامل و فراگشتی که در ذهن ما است باعث میشود که مجازاتی مثل تبعید شاید سخت تر از زندان باشد از نظر روانی برای انسان . در نتیجه یکی از دلایلی که امروزه ما میدانیم مهاجرت همراه با مسائل روانشناختی شدید است این است که عموما فرد به فرد مهاجرت میکنیم. و بخشی از قوم قبیله و کسانی را که میشناسیم را پشت سرجا میگذاریم. و در نتیجه پیامدهای روانشناسی مهاجرت این گونه شکل می گیرد که ما میتوانیم آن ها را به چند بخش تقسیم کنیم.
در روان درمانی Separation anxiety میگوییم. فرد زمانی که از محیط , محله و جایی که به آن پیوند عاطفی دارد جدا میشود فرای آنکه چه در انتظارش است, آیا زندگیش بهتر میشود یا بدتر,خود آن جدایی یک نوع اضطراب را ایجاد میکند.
افسردگی در بین مهاجران خیلی زیاد شکل میگیرد. به این علت که ما خود افسردگی را وقتی ارزیابی می کنیم در روان درمانی,افسردگی را مساوی فقدان می دانیم. و چون در مهاجرت ما همواره از دست دادن را داریم مثل: پیوندهای اجتماعی , فرآیندهای عادی زندگی روزمره ,از همسایه تا مسائل درونی مثل زبان را هم از دست میدهیم و مجبورهستیم به زبان جدیدی پیوند بخوریم و در اینجا افسردگی میتواند شکل بگیرد تا جایی که ما حتی میبینیم فردی مانند حافظ میگوید:
به یاد یار و دیار چنان بگریم زار که از جهان ره رسم سفر برندازم
ما میدانیم زمانی که در یک فرآیندی زندگی میکنیم عادت های روزمره ما بخشی از زندگی ما را ایجاد میکند. و یکی از بزرگترین نگرانی ها و اضطراب هایی که انسان دارد مواجه شدن با مسائلی هست که نمیتواند پیش بینی کند. وقتی ما روان انسان را به یک خط صاف تقسیم کنیم , نقطه مرکزی را زمان حال و سر خط قبل را گذشته و آینده را در جلو ببینیم ,اضطراب زمانی شکل میگیرد که از زمان حال به آینده برویم. و زمانی که ذهن ما به گذشته میرود ما درگیر افسردگی میشویم.
پس وقتی ما میگوییم اضطراب مهاجرت ,عملا میبینیم که یکی از دلایلش مواجه با آینده ایست که نمیتوانیم پیش بینی کنیم. و چون ما عادت کرده ایم که همه چی باید در شرایط سکون وجود داشته باشد که ما آن ها رابشناسیم در نتیجه این برای ما نگران کننده است. مواجه با اینکه آن ها فرمان های ماشینشان سمت دیگری ست, ساعت دیگری از خواب بیدار میشوند ,غذاهایشان فرق میکند و نگاهایشان به محیط پیرامونشان متفاوت است و این برای ما اضطراب به همراه میاورد.
زمانی که فلسفه و رمان درمانی را میخوانیم میبینیم که آزادی و امنیت دو سر یک بردار هستند و گویی که این دو هرگز با هم ملاقات نمیکنند.هرچقدر بیشتر به دنبال آزادی باشیم امنیت کمتری را احساس میکنیم. و برعکس هرچقدر به دنبال امنیت باشیم آزادی کمتری را احساس میکنیم. آزادی با خود قدرت انتخاب به همراه میارورد و قدرت انتخاب بیشتر مسئولیت بیشتری را برای ما به ارمغان میارورد در نتیجه اضطراب بیشتری ایجاد میکند. زمانی که شما در محیط امن خانواده هستید و مهاجرت نکرده اید امنیت بالاتری دارید و حمایت خانواده و نزدیکان را دارید در اینجا امنیت وجود دارد. اما زمانی که به سمت مهاجرت میروید گویی که از خزانه امن خودتان خرج میکنید تا آزادی بیشتری به دست بیاورید. در اینجا فروید یکی از فلاسفه و روان درمانگران در واقع اگزیستانسیال سخن جالبی دارد: معتقد ست که انسان از آزادی گریزان و اصلا آزادی رو دوست ندارد چون آزادی = با مسئولیت و انسان از مسئولیت فرار میکند. در نتیجه فردی که با هدف فرار از مسئولیت مهاجرت میکند مشکلات بیشتری دارد نسبت به کسی که با هدف رشد و رو به رو شدن با شرایط,مهاجرت میکند. کسی که به دلیل به دست آوردن امنیت مهاجرت میکند زندگی سخت تری در پیش دارد. سخت تر با شرایط کنار می آید تا کسی که به خاطر آزادی و پذیرفتن مسئولیت های بیشتر مهاجرت میکند.
هسته مرکزی ایجاد اضطراب و افسردگی ,در مهاجرت هست.
ترس از جدایی، به عنوان بزرگترین پدیده در جهان کنونی، با نگاه اگزیستانسیالیسم و وجودگرایی مطرح میشود. ترس از
تنهایی جزئی از وجود انسان است و از زمان تولد تا مرگ همواره همراه اوست. از دیدگاه فلاسفه، ما هر چه باشیم، حتی در لحظات عشق و ارتباطات عاطفی، همیشه تنها هستیم.
تنهایی به عنوان یک ترس بنیادین تلقی میشود که انسان به واسطه آن روابط اجتماعی، ازدواج، و روابط عاطفی برقرار میکند تا از این ترس فرار کند. اما این فکر که میتوان از تنهایی فرار کرد، یک خیال خام است. تنهایی همواره همراه با انسان بوده و از دیدگاه فلاسفه هیچگاه نمیتوان از آن فرار کرد.
علاوه بر تنهایی، ترس از مرگ نیز یکی از ترسهای اگزیستانسیال و وجودی است که انسان همواره با آن روبروست.ما از مرگ هراسانیم؛ مرگ، نوزاد یا خواهر یا برادر دوقلوی ماست که در لحظه تولد زمانی که حیات ما شکل میگیرد، همراه ماست. با رشد ما، ترس از مرگ و تنهایی درون ما بزرگتر میشود و میتواند زیرمجموعه ای از اضطراب جدایی باشد. در هنر، نمایش تنهایی و ایجاد مرگ اهدافی هستند که برای تأثیرگذاری بر مخاطبان از آنها استفاده میشود. در مواردی همچون درامهای حماسی، این دو عنصر به هم پیوند زده میشوند؛ به عنوان مثال، سربازی که در فیلم میمیرد اما به دوستش که میخواهد به دنبال دکتری برود، توصیه میکند که در کنار او بماند.
این تجربه از ترسهای اگزیستانسیال و مهاجرت در ما شکل میگیرد. برای مدیریت اضطراب جدایی، در صورت والد بودن ، مهم است که به فکر مهاجرت فرزندانتان باشید. حتی اگر شرایط زندگی شما به نظر خوب باشد. تربیت کودکان باید به گونهای باشد که استقلال و امنیت درونی در آنها تقویت شود، تا در صورت تصمیم به مهاجرت در آینده، با این فرآیندهای اضطراب آمیز جدایی به راحتی مواجه نشوند.
1. نزدیک تر شدن به خویشتن چون وقتی ما از تنهایی میترسیم و هراس از تنهایی داریم پس یعنی ما ارتباط با خویشتنمان دچار ایراد است و اگر بتوانیم ارتباط با خویشتنن را بسازیم آن موقع میتوانیم اندکی با این ترس وجودی کنار بیایم.
2. تلاش برای هم سو شدن با جامع جدید و سعی کنیم با جامع جدید وارد ارتباط بشویم در حالی که اکثر کسانی که مهاجرت میکنند به واسطه آن ترس های وجودی میل به این دارند که وارد کلنی یا جامع قبلی خودشان بشوند. که آن شناختی که از قبل داشتند در واقع مورد تایید قرار بگیرد و در نتیجه با جامع میزبان کمتر هم آمیختگی پیدا میکنند.
برای این که ما بخواهیم این اضطراب را درمان کنیم تا جایی که میتوانیم شرایط را برای خودمان شفاف تر و مشخص تر کنیم.یعنی اگه قرار ست ما به کشوری مثل آلمان مهاجرت کنیم قبل از ورد زبانشان ,فرهنگشان را یاد بگیریم.
متاسفانه یکی از دلایلی که بسیاری از افراد وارد مهاجرت که میشوند با اضطراب و افسردگی رو به رو میشوند این است که فقط تمرکز میکنند روی چیزی که قرارست به دست بیاوند نه چیزی که قراراست از دست بدهند. یعنی در واقع یک فردی که میخواهد از ایران به آلمان مهاجرت کند تمرکزش روی آن است که قراراست شغل بهتری , آزادی بیشتری را به دست بیاورد ,پس عملا اقداماتی که در راستای مهاجرت انجام میدهد تلاش برای بهبود زبان , به دست آوردن امتیاز های لازم برای پیدا کردن شغل و... است. و اصلا به این فکر نمیکند چیزهایی که به دست میاورد هیچ وقت باعث استرس و اضطراب نمیشود این فقدان و از دست دادن ست که شما رو باعث تنش میکند.
در مسیر مهاجرت، نه تنها قراراست به چیزهایی برسید بلکه باید همزمان بخشی از فرهنگ، خانواده، و دوستان خود را هم از دست بدهید.از منظرروانشناسی، قبل از مهاجرت، مطالعه و درک عوامل شکلدهنده مثل فرهنگ، هنر، غذا، فقدانها، اضطرابهای جمعی و ملی، و تنشها، ارتباط عمیقتری با جامعه مبدأ ایجاد میکند. این فرآیند کمک میکند تا هماهنگی بیشتری بین خود و جامعه مبدأ ایجاد شود و تنشهای مواجه با شرایط جدید را کاهش دهد.
مواجهه با اختلالات و عوامل داخلی مهم است. قبل از مهاجرت، نیاز به بررسی سطح بیولوژیکی خود داریم. در محیط استرسزا، واکنشهای روانی نامناسب ممکن است رخ دهد. همچنین، وجود عوامل وراثتی با توجه به شرایط جدید، میتواند به فعالشدن ماهیت ژنیک منجر شود.
سخنی از کارل راجرز روان درمانگر و روان شناخت: هوش یعنی توانایی تطبیق پذیری. پس اگر نمیتوانید جایی خودتان را تطبیق دهید به واسطه داشتن پیش فرض هایی ست که شما نمی خواهید جا به جا کنید.
باید افکار بنیادی و پیش فرض های خودتان رو پیدا کنید اول احساس خود را بیان کنید. و یک چرایی به احساس اضافه کنید مثلا: من احساس خشم میکنم از این اتفاق چون فکر میکنم .... این جمله رو کامل میکنید و انقدر ادامه میدهید تا به پیش فرض خودتان برسید. چرا این کا را میکنیم ؟چون احساس خشم را که پیدا کردیم و به دلیل نبودن تفکر پشت احساس هست که نمیشود احساس را حل کرد.و در آخر این تفکرات غلط رو بازبینی میکنیم و در بعضی موارد از روان درمانگر کمک میگیریم.
و آگاهی در ما ایجاد میشود و اینجاس که فروید یکی از روان درمانگران بزرگ میگوید:
اگاهی درمان است.