ویرگول
ورودثبت نام
کمیل منفرد
کمیل منفرد
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

طبقه چهارم - بخش سه، شورشیان

Nayden Petkov, ''Shot Dead Rebels'', 1963
Nayden Petkov, ''Shot Dead Rebels'', 1963

تاریخ و ساعت دقیق اتفاقات برایم دو چیز مهم هستند، چرا که با عدد تعریف می‌شوند، اما حافظه ضعیفی دارم، فراموش‌کارم. دقیقا به خاطر ندارم چه تاریخ و ساعتی این خواب را دیدم، اما مکانش را یادم هست. دوره‌ای جایی برای خوابیدن نداشتم. در تهران مکانهایی هست برای این‌جور افراد. یک شب در ترمینال خوابیدم، شب روی صندلی فلزی سردی در ترمینال غرب با یک کت بلند و یک کوله‌پشتی سیاه رنگ که مال رفیقم بود خوابم برد. کوله را بغل کرده بودم و خوابیده بودم و این‌طور به‌نظر می‌آمد که مسافرم و منتظرم زمان حرکت اتوبوس فرابرسد.
در خواب، یک کیسه سیب‌زمینی دستم بود و داشتم از پله‌های یک آپارتمان بالا می‌رفتم. این رویا یک ویژگی داشت، من صداها را در خوابم با تاخیر می‌شنیدم. قدم بر‌میداشتم اما صدای برخورد پایم با پله‌های چوبی بعد از کمی مکث و درست پس از برداشتن گام بعدی به گوشم می‌رسید. در بین دو قدم، صدای قدم اول را می‌شنیدم و برایم عجیب نبود یا اهمیتی نداشت، انگار طبیعت اینگونه باشد، به بالا رفتن ادامه می‌دادم. به درب کوچکی رسیدم که زرد رنگ بود، ایستادم، بعد از چند لحظه صدای گام برداشتن قطع شد. در سکوت در زدم، سه مرتبه با دست روی در کوبیدم. با ضربه‌ی سوم صدای ضربه اول را شنیدم، دست کشیدم. کسی به سمت در نیامد. کلید انداختم و در را باز کردم.
وارد خانه که شدم سه نفر روی زمین خواب بودند. باید سیب‌زمینی‌ها را در آشپزخانه می‌گذاشتم، گذاشتم و برگشتم. آن سه نفر بیدار شده بودند و مشغول مکالمه بودند اما هیچ صدایی از گشوده و بسته شدن لبهاشان و از انقباض و انبساط عضلات حنجره‌شان به گوشم نمی‌رسید. به نظرم این دیگر طبیعی نبود. این که صدا را با فاصله بشنوی یک موضوع است، این که اصلا نشنوی یک موضوع دیگر. اما اهمیتی ندادم، به اتاق رفتم، دراز کشیدم و به یک نقاشی از پتکوف که روی دیوار بود خیره شدم.
اتاق و خانه در سکوت کامل بود. چند دقیقه بعد این سکوت با سه بار شنیدن صدای تیر به هم ریخت. صدای جیغ آمد و بعد صدای کوبیدن در و صدای دویدن روی پله‌های چوبی، به سمت پایین و در جهت دور شدن از من. به دنبال صدا تا بیرون در رفتم. می‌دانستم که این اصوات را با اختلاف زمانی نسبت به لحظه وقوع حادثه می‌شنوم، لذا برای هر اقدامی دیگر خیلی دیر بود. برگشتم.
آن سه نفر در خانه بودند، فقط دیگر دهان نداشتند، حرف نمی‌زدند و به یکدیگر نگاه می‌کردند. از خانه بیرون رفتم. زنی در خیابان به سمتم آمد. چیزی شبیه سوزن در دست داشت. سوزن را به سمت گوشم برد و با درد شدیدی از خواب پریدم.
ما همیشه دیر رسیدیم. همیشه درگیر یک ناهمزمانی پیچیده بوده‌ایم. اختراع ساعت و تقویم هم کمکی به ما نکرده. همیشه صداها را با فاصله شنیده‌ایم. اخبار با تاخیر به ما رسیده است. علاج این درد شاید سوزنی باشد که باید در گوشمان فرو کنیم. باید از این خواب برخیزیم.



طبقه چهارم - بخش یک، تابوت سواری بر قله‌های برفی

طبقه چهارم - بخش دو، تک درخت در آب

داستانطبقه چهارم
اول رویا را داشت که کویر را دریا کرد، بعد شنا یاد گرفت.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید