باسم رب
شاید بدترین چیزی که ممکن است انسان و جامعه انسانی دچارش شود، ناامیدی ست. چیزی که امروز در یک قدمی ماست. کافی ست تاریخ را ورقی بزنی و از ظلم های بی حد و اندازه حیرت زده شوی. تاریخ را هم نه، همین امروز به وضع آدم ها نگاه کن. انگار که هیچ چیز سر جای خود نیست و از این بدتر که انگار هیچ وقت سرجای خود نخواهد آمد. عدهای به این همه بی نظمی و بی عدالتی عادت کرده اند. یا دیگر از ظلم دلشان نمیگیرد، و یا حتی سعی میکنند در این دوگان ظالم و مظلوم، گلیم خودشان را از آب بکشند تا از مظلومان نباشند، حالا هرچه شد، شد!
به راستی امیدی به اصلاح این جهان هست؟ این همه فلسفه و مکتب و دین و آیین، پاسخی برای این اوضاع ندارند؟ چه شد که اینگونه شدیم و چه کنیم که دیگر چنین نباشیم؟
من برای این سوالات، پاسخی کلی دارم که به درک خودم، نقطهای کلیدی در جریان شناسی اتفاقات عالم است. به نظر من، راه حل مسائل جهان را میتوان از زبان اسلام شنید و عالمیان را از این همه گرفتاری رهانید.
امید وارم قبلا این یادداشتم را خوانده باشید تا بهتر ماجرا را درک کنید:
گل به خودی! - ویرگول (virgool.io)
میخواهم پاسخ آخر را، همین ابتدا بدهم و بعد سراغ شرح آن بروم. ماجرا از این قرار است:
" فلسفه مادی، منابع قدرت عالم را محدود میداند. فلسفه الهی، برعکس."
در دیدگاه یک مادی، غیر از همین محسوسات و ملموسات چیز دیگری وجود ندارد. همین است و همین. پس طبیعی ست که سر این منابع به دعوا میافتند و خون هم نوع خود را برای بهره بردن بیشتر از این دنیا میریزند.
انسان طبعا دنبال منافع خود است. و ما امروز نزدیک به هشت میلیارد انسان داریم. وقتی میگوید منافع، به ذهنتان یک خانه برای سرپناه و پوشاک خوب و غذای سالم و کافی و یک همسر وفادار نیاید. که در این صورت همین منابع محدود عالم بارها و بارها برای تامین نیاز بشر کافی خواهد بود. مسئله این است که انسان در منفعت خواهی، به جایی و چیزی متوقف نمیشود. اثباتش هم بسیار ساده است. همین الان، برای خود حالتی را تصور کنید که دیگر بهترش را نه تصور کنید و نه بخواهید. سوال روشن است؟ اصلا شدنی نیست. خلاقیت انسان، این اجازه را به او میدهد که نسبت به هر حالتی، یک حالت بهتر را تجسم کند و کمال طلبی او، دیگر حالت اول را نمیپذیرد، دومی را میخواهد!
معادله مشخص شد. یک طرف این معادله، انسانهایی را داریم که همه دنبال منافع خود اند و برای آن حدی متصور نمیشوند. و طرف دیگر منابع محدود این عالم را. این یعنی اگر من منفعتی را کسب کنم، مابقی انسان های این کره خاکی از به دست آوردن آن محروم خواهند شد. پس من حق دارم در این جامعه گرگ بشوم، چرا که همه گرگ اند!
با این اوصاف، اصلا عدل میخواهیم چکار؟ دنبال چه هستی بنده خدا؟ برو دنبال یک لقمه نان! لقمه نانی که اگر سر سفره دیگری برود، سر سفره تو نخواهد آمد و بینصیب میمانی!
اما جهانبینی اسلامی، نگاه دیگری به پیروانش پیشنهاد میدهد. عالم همین مادیات نیست. ما فراماده داریم. فرامادهای که محدود نیست! روی این زمین سخت سنگی دنبال چه میگردی؟ نیست عزیزِ دلِ برادر، نیست! آنچه که تو را راضی میکند در بین این ناچیزها نیست. نه اینکه اگر به جای هشت میلیارد، هزار نفر انسان داشتیم ماجرا حل بود. اگر توی تنها روی زمین زندگی میکردی و تمام آنچه در این جهان مادی وجود داشت از آن تو بود، تو راضی بشو نبودی! پس اینقدر به در و دیوار نزن تا آن لقمه نان را از سفره دیگری کش بروی.
وقتی قائل به "خدا" و "معنویات" باشیم و هدف غایی خود را قرب به الله بدانیم، نگران این نیستیم که کسب منفعت دیگری ضرری به من برساند. اگر به دیگری چیزی برسد دیگر معادل کم شدن از من نیست. ما همه در یک مسیر واحد و سمت یک مقصود واحد در حرکتیم. رشد من متوقف به آسیب رساندن به دیگری نیست. که اتفاقا ماجرا دقیقا برعکس است. این طریق شبیه کوهنوردی خانوادگی ست. اگر عدهای بمانند و تنبلی کنند، کار برای تمام گروه سخت میشود. همه به هم کمک میکنند تا کسی در راه نماند و گروه با حداکثر سرعت خود حرکت کند. همه نگران هم اند و کسی بی ملاحظه به حرکت خود ادامه نخواهد داد.
این تفاوت نگاه در جهان بینی فوق العاده کلیدی ست. یک نمونه از تاثیر آن را این گونه مطرح میکنم:
"در غرب، جامعه را بر اساس حقوق پایه ریزی میکنند. حال آنکه در جامعه اسلامی، نقطه شروع مسئولیت است."
طبیعی ست که انسان منفعت طلب، وقتی خود و هم نوعان خود را در مقابل فرصت های محدود میبیند، تمام تلاش خودش را برای بهره برداری حداکثری از این فرصت ها انجام دهد. خب بشر با این نوع تفکر، سال ها جنگ و خون ریزی را به وجود آورد. یک روز میان دو قبیله، روز دیگر میان چند کشور. خب بشر عقل کرد و برای اینکه اینقدر همه چیز بی پایه و اساس نباشد ( که این نیز ریشه در گرایش فطری انسان به عدالت دارد) و هرکس زور بیشتری داشت پدر بقیه را در نیاورد، قرارداد های اجتماعی را به وجود آورد. انسان ها میان خود قانون وضع کردند تا بتوانند نحوه تقسیم آن منابعِ قدرتِ محدود بین خود را به صورت عادلانه ای تعیین کنند. در همین میان هم احتمالا دولت ها به عنوان ناظران و مجریان این قوانین به وجود آمده اند.
خب فرض کنید که انسان های اطراف یک رود، این قوانین اجتماعی را برای خود وضع کردند. و به نوعی متحد شدند و جامعه ای را به وجود آوردند. اتفاقا این تشکیل جامعه قدری آن طرفتر هم رخ داده و گروه دیگری از انسان ها هم جامعهای را شکل داده اند. پیش بینی آنچه رخ خواهد داد ساده است. باز این دو گروه سر همان منافع و منابع محدود، به نزاع میپردازند. ( البته به این سیری که توصیف کردم نقدی وارد است ولی پرداختن به آن بحث را به درازا خواهد کشاند پس از آن میگذرم. )
کم کم کشورها شکل گرفتند. جنگ های جهانی آسیب های زیاد به ملل مختلف وارد کرد و قرار شد قوانینی به دست سازمانی با عنوان سازمان ملل وضع شود که دیگر میان کشور ها هم این دعوا ها صورت نگیرد. الان نمیخواهم به این موضوع بپردازم که این راهکار چقدر جواب میدهد یا اصلا چقدر جواب داده، چه نقد هایی به آن وارد است و از این قبیل مسائل. شاهد مثال من، اساس شکل گرفتن نظام های اجتماعی در دیدگاه غرب است. و این اساس نشان خواهد داد که در یک نظام غربی، همه به دنبال احقاق حقوق خود اند. و این همه که میگویم، صرف اعضای جامعه را به ذهن شما نیاورد. بلکه مهمتر از آن، تقابل مردم در یک طرف، و خود دولت (به عنوان کسی که قرار بود به عدالت بپردازد) در طرف دیگر است. در این رو به رویی ست که مردم به خود میگویند یک مو کندن از این خرس غنیمت است و دولت هم خط مشی های خود را جوری طرح ریزی میکند که منافع خودش محقق شود.
اما در نگاه دینی، منابع قدرت و منافع، محدود نیستند. لذا اولین چیزی که ذهن اعضای یک جامعه اسلامی را درگیر میکند، نحوه توزیع منابع نخواهد بود. در اندیشه دینی، جامعه و قرارداد های اجتماعی، به این دلیل شکل نمیگیرند که کمترین ظلم ممکن صورت بگیرد. بله، البته این هم یکی از پیامدهای آن است. اما نقطه شروع ما، "ضرورت حرکت" است.
انسان الهی، خود را قبل از هرچیزی "بنده" میداند. بندهای که محبوبی جز الله ندارد. برای او هیچ چیز مهم تر و شیرین تر از حرکت در این مسیر نیست. اما امان که او "عمر" و "توان" محدودی دارد و محبوبش، محدود نیست! در این دنیا هرچه هم تلاش بکند باز قرار نیست به او برسد چراکه رسیدنی نیست. اما طی کردن هرچه سریع تر و بهتر این مسیر برای او اصالت دارد. هرچیزی که در این مسیر او را یاری دهد و توانمندتر کند، برای او ارزشمند است. و یکی از مهم ترین چیزها، جامعه است!
فرایند تولید نان را به عنوان یکی از نیازهای جزئی انسان در نظر بگیرید. از کاشت گندم شروع کنید و تا پخت نهایی نان را در نظر بگیرید. چند نفر در این فرایند درگیرند؟ چقدر این فرایند طول میکشد؟ آیا واقعا ممکن است انسان بخواهد خودش تنهایی نیاز نان خود را تامین کند؟ تقریبا محال است.
حال مگر میشود انسان، برای رفع عظیم ترین نیاز خود یعنی حرکت به سمت الله از جامعه بینیاز باشد. البته به اشتباه تفکیکی در ذهن شما صورت نگیرد. همان نان پختن هم بخشی از حرکت به سمت الله است. ما حرکتی غیر از حرکت به سمت او متصور نمیشویم و کاری که قدمی در این مسیر به حساب نیاید، نه تنها ضروری نیست بلکه بالکل باطل است. اما نان بخش کوچکی ست. شاید بتوان تعلیم و تربیت را یک بخش خیلی بزرگ و مهم دانست. شاید هم مهمترین.
پس او وقتی وارد جامعه میشود دنبال حقوق خود نمیگردد چون او حق اش در جای دیگری مطالبه میکند. اتفاقا دنبال تکلیف و مسئولیت خود است. سوال او این است که من چه باید بکنم که به محبوبم نزدیکتر شوم؟ چه باری روی زمین مانده تا من آن را بردارم؟ این همه آدم همه مخلوقات او هستند. مگر میشود من رضایت بندگان خدا را کسب کنم حال آنکه خدا از من ناراضی باشد؟ او که از من بینیاز است، بگذار با کمک کردن به بندگانش محبت او را جلب کنم. در این نگاه، همه مسئول اند. "کلکم راعٍ"
البته نقش ها متفاوت است. یکی باید رئیس جمهور بشود و دیگری راننده کامیون. مشکلی هم ندارد. هیچ کس هم ناراضی نیست. نقش انسان را، حقوق او تعیین نمیکنند که بگوییم فلانی که به فلان پست رسید، به حقش رسید! و برعکس، نقش ها برای کسی حق و حقوقی نمیآوردند چراکه کسی از نقشش، حقش را طلب نمیکند. او بندگیاش را میکند و بس. نه اینکه بخواهیم تشکیل حکومت کومونیستی دهیم! از اینکه نقش ها برای کسی حق و حقوقی نمیآورند نباید این برداشت بشود که هر کس در حد توانش کار کند و فقط به اندازه نیاز مصرف کند و نهایتا به همه پول یکسانی بدهیم. نه، مسئله این است که انسان الهی برای پول کار نمیکند که اگر به آن نرسید احساس کند آسمان به زمین آمده. بله، کسی که کار سخت تری دارد، باید هم خدمات بهتری در این دنیا دریافت کند که استعدادها و تلاش های او این چنین اقتضا میکنند اما "حقوق" برای او در این پولی که باید به حسابش بریزند تعریف نمیشود. بلکه در قربی ست که بی کم و کاست به دست خواهد آورد به شرط خلوص.
با نگاه مادی، عدالت حرفی خنده دار و ناممکن و حتی احمقانه است. البته نمونه های کوچک و محدود آن را میتوان متصور شد اما آن هم به قول نیچه اتحاد گروهی از انسان هاست برای اینکه خون گروه دیگری را بریزند و آنها را بندگان خود کنند. به محضی که به طرف مقابل خود چیره شوند، در میان خودشان به نزاع میپردازند. و در نگاهی اسلامی، عدالت نتیجه ای پیش پا افتاده است که دلیلی بر نقص آن وجود ندارد! و همهی اینها از آنجا شروع شد که این عالم، محدود به ماده هست یا نه؟ به عبارتی دیگر، "منابع قدرت" محدود اند یا نه؟
این طرح و نقشه اسلام است برای رهایی بخشیدن به انسان ها. مشخصا آنچه گفته شد حالت ایده آل است و مقدمات زیادی را میطلبد (که خلاصه همهاش میشود بندگی ما). اما آنچه مهم است، این است که در این جهانبینی، رسیدن به آن نقطه مطلوب نه تنها ممکن است، بلکه نقطهای ابتدایی به نظر میرسد. حال آنکه در تصور مادی، هرگز جهان روی آرامش نخواهد دید.