خانه ای من البته معنی واقعی خانه را نمیدانم به نظر من مکانی که در آن زندگی میکنم
خانه ی من در چند صد متری بیرون از شهر قرار دارد مکانی که اکثراً مردم کوچی در آنجا زندگی میکنند یک روز بعد از ظهر که مقصدم مشخص بود راهی خانه شدم بعد از چندین دقیقه منتظر بودن زیر نور آفتاب تاکسی طبق معمول پر رسید من با حسی که نمیدانم اسمش را چی بگزارم حسی که روزانه آنرا تجربه میکنم و برایم عادی نمیشود در پهلوی 3 نفر دیگر داخل تاکسی نشستم در مسیر راه ساکت بودم و سکوتی که داد میزد از نارضایتی اما کسی چشم دیدن سکوت را نداشت و ندارد کسانیکه با من در تاکسی نشسته بودن سن اکثرشان بیشتر از 40 سال بود با ریش های بلند و موهای که فکر کنم چندین هفته است آب ندیده اند خلاصه مسیر را طی کردیم و تازه به مسیر اصلی خانه رسیدم مسیر خاکی که نمیدانم به کجا ختم میشود اما از مکانیکه از تاکسی بیرون میشوم تا خانه ای مان تقریباً چیزی حدود 300 متر پیاده روی دارد با بسته کردن در تاکسی مسیر تکراری جدیدی را آغاز کردم مسیری که چندان برایم رضایت بخش نیست در جریان مسیر اوضاع را با تلقین به نفع خود تمام میکنم در اطراف جاده خاکی مزارع خاکی استند که تازه قلب شان شکافته است و مردمی که انتظار سبزی از قلبی که شکسته است را دارند. وقتی بلاخره به خانه رسیدم دروازه خانه ای مان باز بود فکر کنم کسی حوصله بسته کردن دروازه را ندارد شاید ام چیز مهمی در خانه نباشد. وارد خانه شدم، دروازه را بستم و مستقیم به پشت بام خانه رفتم چند دقیقه ای شروع کردم به صحبت کردن با لپتابم حوصله ام سر رفت پشت بام خانه ی مان دیوار کوچک تقریبا 60 سانتی متری است با لم دادن به دیوار چشم هایم را بستم و ناگهان فکری به سرم زد خودکشی چه چیز عجیبی من درک درستی از خودکشی دارم اما کی اسمش خود کشی گذاشته است شاید میتوانستند اسم بهتری برایش انتخاب کنند آنها عوامل خود کشی را در نظر نگرفته بودن اما اسم جالبی است در حال فکر کردن به سریع ترین را ممکن بودم که مادرم با صدا کردنم مرا از این امیدواری ممکن نا امید ساخت.