ویرگول
ورودثبت نام
اسّاره
اسّاره‌شاگرد، کلمه‌دوست و زنده.
اسّاره
اسّاره
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

قلم یخ‌زده از ترس

عاشق نوشتنی. هرروز می‌نویسی و خودت هم می‌دانی که خوب می‌نویسی. کی نوشته‌هایت را می‌خواند؟ خودت و... خودت! اگر بخواهی نوشته‌ای برای دیگران بنویسی، چه؟ کلماتت می‌خشکند. بعد مدتی دست‌وپازدن می‌فهمی که هیچ‌چیز بارت نیست.

می‌دانی که نوشتن، راهی است برای بروز افکارت. اگر فکرهایت به مذاق دیگری خوش نیاید چه؟ بگذار اول از دیدگاهت مطمئن شوی، بعد می‌نویسی. بعد می‌نویسی؟ خودت هم می‌دانی که هیچ‌وقت قرار نیست آن‌قدرها سفت‌وسخت به دیدگاهی بچسبی. اصلاً تا وقتی مخالفت نشنوی، چطور می‌خواهی مطمئن شوی؟

می‌گویی بگذار از فلان مسئله بیشتر بدانم، بعد می‌نویسم. بعد می‌نویسی؟ در دنیای بی‌نهایت اطلاعات، کِی می‌خواهی بگویی «هرچه فهمیدم بس است، حالا می‌توانم بنویسم»؟ خط پایانی نیست. همین‌حالا بنویس، حتی اگر قرار باشد بعداً بفهمی که خطا کرده‌ای.

اگر ساختار نوشته‌ات بد باشد؟ اگر نتوانی منظورت را تمام کمال برسانی؟ اگر زیادی کوتاه باشد؟ اگر زیادی بلند باشد؟ اگر یادداشتم، ترسم را داد بزند؟ عیبی ندارد. ساختار درست دستت می‌آید. می‌توانی بعداً سوءتفاهم‌ها را حل کنی. نوشته هر اندازه‌ای که باشد، مخاطب خودش را دارد. هیچکداممان آن‌قدر جسور نیستیم که به ترس پنهان دیگری توجه کنیم.

«نوشتۀ بی‌نقص» وجود ندارد. فقط بنویس تا یخ ذهنت آب شود؛ کم‌کم شجاع می‌شوی. قول می‌دهم.



نوشتنترسکمال‌گرایی
۱۶
۵
اسّاره
اسّاره
‌شاگرد، کلمه‌دوست و زنده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید